دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۴

تربیت کودک و تحمیلِ جهان بینیِ مادر و پدر به او



همه ی مادر و پدرها در تربیت فرزندشان به نوعی جهان بینی و نظرات خود را به کودک تحمیل میکنند. اینکه بعضی مادر و پدرها برای فرزندشان آزادیهای بیشتری قائل می شوند و سعی دارند او را باز و دمکرات منش و مستقل بار بیاورند به این معنی نیست که آنها جهان بینی خود را به کودک به نوعی تحمیل نمی کنند. در تربیت کودک، هر انسانی به شیوه ی خود سعی می کند جهان بینی و نظرات خود را به کودک منتقل کند. بدون این کار اصلا تربیت کودک ممکن نیست. بسیاری از ارزشها، نورمها، الگوهای رفتاری و الگوهای فکری قبل از اینکه کودک بتواند درست فکر کند، در او درونی می شوند.

خیلی ها بر این باورند که فقط مادر و پدرهای دگم یا مذهبی نظرات خود را به فرزندان شان تحمیل می کنند، چرا که آنان حق اندیشیدن و شک کردن را از فرزندان شان سلب می کنند. ولی مسئله اینجاست که اعتقاد به آزادیِ اندیشه نیز ارزشی سیاسی ست و مادران و پدرانی که به آن باور دارند و آزادی، دمکرات منشی و انتقادپذیری را ارج می نهند، سعی می کنند این ارزشها را به فرزندان خود منتقل کنند.

اجتماعی شدن کودک، یعنی روندی که در آن کودک با ارزشها و نورمها آشنا می شود و آن را درونی می کند، بدونِ نوعی تحمیل اصلا ممکن نیست، چرا که کودک در سالهای اول زندگی اش قادر به فکر کردن نیست. این تحمیل بسیار زود شروع می شود، از انتخاب رنگ و نوع اسباب بازی و لباس و رختخواب توسط مادر و پدر گرفته تا انتخاب داستان ها و ترانه هایی که برای او می خوانند و یا حتی مُدل موی اش. کودک قبل از این که به سنی برسد که بتواند تا حدودی فکر کند، به شدت تحت نفوذ فکری مادر و پدر و محیط اطرافش قرار دارد. رشد کودک از نظر اجتماعی، بدونِ این تاثیرپذیری از مادر و پدر ممکن نیست.

این مسئله که چه آزادی ها و حقوقی باید برای کودک قائل شد، چندان ارتباطی به موضوعِ تاثیرپذیریِ کودک از والدین اش ندارد. از آنجا که کودک در سالهای اولیه زندگی اش قادر به فکر کردن نیست، به شدت تحت نفوذ فکری مادر و پدرش است. در چند سال بعدی نیز به دلیلِ نوعِ رابطه ی عاطفیِ او با مادر و پدرش استقلال او در تفکر و تصمیم گیری چندان زیاد نیست. و زمانی که آدم به سنی می رسد که می تواند کاملا مستقل فکر کند و تصمیم بگیرد، شخصیتش کاملا شکل داده شده است.
.

جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۴

ترس از از دست دادن کیر یا ترس از زن شدن؟



زیگموند فروید بر این باور بود که همه مردان از سنین کودکی دچار ترس از از دست دادن آلت تناسلی خود می شوند و این ترس تا آخر عمر با آنان باقی می ماند. طبق نظریه او وقتی پسربچه می بیند که بعضی انسان ها (یعنی دختران و زنان) کیر ندارند، ولی بعضی ها (یعنی پسران و مردان) دارند، این نتیجه گیری را میکند که بعضی ها در حین اخته شدن، کیر خود را از دست داده اند. فروید این ترس را در پیوند با "عقده ادیپ" می دید و فکر میکرد از آنجا که پسربچه در آرزوی رابطه ای جنسی با مادر خود است، این ترس در او شکل می گیرد که رقیبش، یعنی پدرش، بخاطر چنین آرزویی کیر او را قطع کند.

اگر ترس از از دست دادن کیر در بین مردان واقعا وجود داشته باشد، دلیل آن به طور حتم ارتباطی با نظریات مسخره ی فروید پیدا نمی کند. بسیار بعید است که چنین ترسی ربطی به کیر به عنوان عضوی از بدن و به سکس داشته باشد، بلکه دلیل آن را باید بیشتر در ترس از از دست دادن "مردانگی" و وحشت از از دست دادن موقعیت برتر مرد در جامعه جست. در این مورد باید کیر را فقط به عنوان مهمترین سمبل برای "مردانگی" دید.

حتی در سنین بسیار پایین، کودک متوجه می شود که جامعه به مرد به عنوان جنس قوی و برتر، و به زن به عنوان جنس ضعیف می نگرد. برای همین هم می بینیم که پسربچه ها خیلی بیشتر از این می ترسند که دیگران فکر کنند آنها دخترند، ولی دختربچه ها کمتر از این موضوع هراس دارند که دیگران فکر کنند آنها پسرند. از زبان پسربچه ها خیلی بیشتر می شنویم که بگویند: "مگه من دخترم؟" و یا اینکه در مورد دختران گفته های منفی و تمسخرآمیز بر زبان بیاورند، تا برعکس از زبان دختران. ترس پسربچه از اینکه دیگران فکر کنند او دختر است بسیار شدید و شبیه به وحشت است، در صورتی که در بین دختران چنین ترسی چندان شدید نیست و بیشتر به نوعی نگرانیِ خفیف شباهت دارد.

ترس از از دست دادن "مردانگی" بدون شک فقط به از دست دادن کیر ارتباط پیدا نمی کند، بلکه برای مرد به این معناست که موقعیت برتر و "آقایی" خود را از دست بدهد و به موقعیت یک برده و موجودی وابسته و تحت سرکوب سقوط کند. و در جامعه ای مردسالار واقعا سقوط از "مردانگی" به "زنانگی" به معنای تحمل تحقیر و سرکوب دائمی در همه عرصه هاست.


(این مطلب اولین بار در تاریخ 18 جولای 2012 به زبان آلمانی نوشته شده و انتشار یافته بود.)

.

سه‌شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۴

فرهنگِ طلبکاریِ جهان سومی و تعریف استثمار



بسیاری از مردم کشورهای جهان سوم فکر می کنند که منابع طبیعی کشورشان توسط کشورهای غربی به غارت رفته و می رود. در بسیاری موارد ولی، اگر بیطرفانه نگاه کنیم، می بینیم آنچه خیلی ها به آن استثمار نام می دهند، چندان نشانه ای از غارت ندارد. این بی عدالتی، غارت یا استثمار نیست که وقتی شرکت های کشوری خارجی می بینند در کشوری دیگر ارزش یکسری منابع طبیعی شان را نمی دانند و از آن هیچگونه استفاده ای نمی کنند، در آن کشور روی آن منابع سرمایه گذاری کنند و سعی کنند بطور ارزان از آن بهره برداری کنند.

وقتی سرمایه و تخصص از آنِ سرمایه دارهای کشور خارجی ست و آنها حتی مسئولیت تربیت متخصص و آموزشِ کارگران ساده را نیز بر عهده دارند، این انتظار بیجاست که منابع را بتوان با قیمت بالاتر فروخت. و این هم کاملا منطقی ست که هر چه سرمایه داری عظیم تر باشد، قراردادها طولانی تر بسته می شوند، و این باعث می شود نرخ فروش منابع در درازمدت بطور نسبی چندان بالاتر نرود.

واگذاری امتیاز بهره برداری از نفت ایران به انگلیس نمونه ی خوبی ست برای روشن کردن این موضوع. زمانی که انگلیس روی نفت ایران سرمایه گذاری کرد، ایران کشوری بسیار عقب مانده بود که بخش بزرگی از جمعیتش را عشایر تشکیل می دادند. اکثریت مطلق مردم بیسواد بودند و تعداد مدارس بسیار ناچیز بود، چه برسد به دانشگاه ها. سرمایه گذاری خارجی روی نفت ایران، نه تنها به ضرر این کشور تمام نشد، بلکه باعث پیشرفت آن در همه ی زمینه ها شد.

اینکه کشورهایی مانند ایران خودشان عرضه ی سرمایه گذاری در علم و تخصص و صنعت را ندارند، ارتباطی به کشورهای خارجی پیدا نمی کند. تقریبا در همه ی کشورهای عقب مانده این به وضوح دیده می شود که "چپاول و غارتِ" مردم بیش از همه توسط حکام و سرمایه دارانِ داخلی انجام می پذیرد که از طرفی شعور سرمایه گذاری های درست را ندارند و از طرف دیگر اهمیتی به رفاه مردم کشورشان نمی دهند. در کشوری مانند ایران که رهبر معظمش اقتصاد را مال خر می دانست، جای تعجب ندارد که وضعیت اقتصادی مردم روز به روز وخیم تر شود. در جامعه ای که حتی کمبود معلم دبیرستان دارد، در هر دهکوره ای دانشگاه آزاد زده اند. این بیش از آنکه منجر به تربیت متخصصین کاردان شود، فقط جیب مسئولان و "استادان" آن دانشگاه ها را پُر می کند.

کسانی که کشورهای غربی را مسئول بدبختی های کشورهای جهان سوم می دانند، دیدی غیرواقعی و "رمانتیک" نسبت به آن جوامع دارند و از درک دلایل واقعی عقب ماندگی آن کشورها طفره می روند.


(این یادداشت اولین بار در تاریخ ششم جولای 2015 در فیسبوک منتشر شده.)


پی نوشت: یادم رفته بود به این نکته اشاره کنم که کشورهای غربی از جمله فرانسه، انگلیس و آمریکا نقشی اساسی در تاسیس مدارس مدرن و ایجاد نظام آموزشی مدرن در ایران داشتند.

 .