چهارشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۹

سه شاخص برای سنجش نظامهای سیاسی

در ارزیابی نظام های سیاسی و مقایسه ی آنها با یکدیگر، به نظرم سه شاخص را باید مورد بررسی قرار داد:

(1) ایدئولوژیِ نظام،
(2) قوانین نظام،
(3) امکان حرکت مثبت و رفرم / پویایی نظام.


(20 مه 2020)

درنگ – نامه های یک رَواقی (6-1)

هفته ی پیش در نشریه ای انگلیسی خواندم که در شرایط بحرانی کنونی ناشی از کرونا، بخش بزرگی از بریتانیایی ها به فلسفه روی آورده اند. و اینکه انتشارات پنگوئن در بریتانیا اعلام کرده که فروش کتاب "نامه های یک رواقی" از فیلسوف رومی سِنِکا از ماه مارس تا پایان آوریل (یعنی در عرض دو ماه) حدود 800 درصد افزایش داشته.

از روی کنجکاوی کتاب را خریدم و شروع به خواندن کردم. از آنجا که به دلیل ممنوعیت های کنونی، خودم هم مانند بسیاری دیگر زندگی و روابط اجتماعی ام بسیار محدود شده، تصمیم گرفتم نکات مهم و جالبی را که در کتاب می بینم، همراه با سوالاتی که برای خودم مطرح شده یا افکاری که به ذهنم خطور کرده، در اینجا به شکل یادداشتهای تسلسلی منتشر کنم. اگر این کار برایم رضایت بخش بود، این نوع یادداشتها را در رابطه با کتابهای دیگر هم ادامه خواهم داد. برای همین عنوانی ویژه برای چنین نوشته هایی در نظر گرفتم: "درنگ".

چهارشنبه، 13 مه 2020

. . .

اطلاعاتی درباره نویسنده کتاب و مکتب فلسفی رَواقی از ویکی پدیای فارسی:

- سِنِکا (۴ پیش از میلاد تا 65 میلادی) اهل رم، فیلسوف رواقی، سیاستمدار، نمایشنامه نویس و مشاور نرون.

- "رَواقی مکتبی فلسفی است که ۳۰۱ سال قبل از میلاد در شهر آتن به‌وسیلهٔ زنون رواقی (کیتسیونی) پایه ریزی شد... این فلسفه به دنبال کامیابی رفتاردرمانی شناختی دوباره پیش کشیده شد. این روش روان‌درمانی، همچون فلسفهٔ رواقی‌گری، با دگرگونی شیوهٔ فکر کردن و دیدگاه هر کس درباره خود و جهان اطراف به یاری مردم می‌آید... مکتب رواقی در قرن دوم میلادی، در روم، نفوذ یافت و حکمایی مانند سنکا، اپیکتتوس و مارکوس آورلیوس به آن گرویدند."

. . .

رواقی به انگلیسی:
Stoicism
نام نویسنده و کتاب به انگلیسی (و لاتین):
Seneca – Letters from a Stoic (Epistulae Morales ad Lucilium)
ناشر و سال انتشار:
Penguin Classics, 2004

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (1)

سنکا در نامه ی شماره 5  می نویسد: امروز نکته ای را در آثار هِکاتو نویسنده ی رواقی کشف کردم. کاهش آرزوها و خواسته ها باعث می شود که انسان بتواند ترس را از بین ببرد. هِکاتو می گوید: "دست از امید بردار، آنگاه ترسی هم نخواهی داشت" ... ترس، امید را همراهی می کند... هر دو متعلق به ذهنی هستند که در بلاتکلیفی به سر می برد، ذهنی که در اضطراب است به این دلیل که نگاهش متوجه آینده است. هر دو ناشی از این هستند که افکارمان مشغول زمانی بسیار جلوتر از حال باشند بجای اینکه متمرکز بر این باشند که خودمان را با شرایط کنونی وفق بدهیم." 

از طرفی این به نظر درست میاد که داشتن آرزو همراه با ترس از نرسیدن به آن هست. یا اینکه ذهنی که بیشتر به آینده و احتمالات فکر میکنه، بیشتر دچار ترس میشه. ولی سوال اینجاست که آیا درست است که به خاطر پیشگیری از ترس، که یک احساس طبیعی بشری هست و در خیلی مواقع لازم، امید و آرزو را کنار بگذاریم؟ اگر بشر در طول تاریخ همه ی سعی اش بر این بود که فقط خودش را با شرایطش وفق بدهد و تلاشی برای بهبود وضعیتش نکند، آیا الان ما در شرایط چند هزار سال پیش به سر نمی بردیم؟ آیا تلاش بدون داشتن امید و آرزو ممکن است؟ قطعا نه.

به نظر من این دو نوع نگاه افراط گرایانه است که یا سعی کنیم هیچگونه امید و آرزویی نداشته باشیم، یا اینکه از آنطرف بدون در نظر گرفتن شرایط، امیدها و آرزوهای غیرواقعی داشته باشیم. البته بحث افراط و افراط گرایی بحث پیچیده ای ست. افراط پدیده ای کاملا نسبی ست، و هر افراطی بد نیست. کسی که دویست سال پیش از برابرحقوقی کامل زن و مرد حرف میزد، در شرایط آن دوران یک افراط گرا بود. کسی که دویست سال پیش از 35 ساعت کار در هفته برای کارگران حرف میزد، یک فرد رویایی و افراط گرا بود.

حالا اینکه در سطح فردی، آیا افراط تاثیری منفی روی فرد می گذارد یا نه، بعید می دانم که روانشناسی جواب این سوال را کشف کرده باشد. مثلا می توانیم یک مثال نسبتا افراطی را در نظر بگیریم: آیا برده ای که شرایطش را پذیرفته و همه ی سعی اش بر این است که کمتر کتک بخورد، کمتر شکنجه شود و کمتر تحقیر شود و تا جای ممکن زندگی اش طولانی تر شود، خوشبخت تر است و زندگی رضایت بخش تری دارد یا برده ای که زیر بار نمی رود و سعی میکند شرایطش را بطور بنیادی تغییر بدهد علیرغم همه ی خطراتی که این راه در بر دارد؟ آیا می توان گفت که برده ی دومی بیشتر از برده ی اولی دچار ترس و اضطراب است؟

چهارشنبه، 13 مه 2020

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (2)

در نامه ی شماره 7 سِنِکا توضیح می دهد که چرا به نظرش باید از مردم دوری کرد و به درونگرایی و گوشه گیری روی آورد. جالب اینجاست که با اینکه سِنِکا مشاور امپراطوری روم و نرون بود، از خشونت و وحشی گری رایج در جامعه بیزار بود. او می نویسد که یک بار به طور اتفاقی به یکی از نمایش های سرگرم کننده ای که به وقت ظهر اجرا می شدند رفته بود. این نمایش ها با اینکه برای سرگرمی و تفریح مردم اجرا می شدند، به گفته ی سنکا چیزی بیش از قتل نبودند. رقبایی که به قصد کشت یکدیگر با سلاح با یکدیگر می جنگیدند، نه کلاه محافظ داشتند نه سپر. سنکا بیزاری اش از این همه وحشی گری را چنین بیان می کند: «صبح ها مردان را جلوی شیر و خرس می اندازند، ولی به وقت ظهر مردان را جلوی تماشاچیان می اندازند. تماشاچیان اصرار دارند که هر مردی که رقیبش را کشت، جلوی رقیبی دیگر انداخته شود تا به نوبه ی خود کشته شود، و برنده ی نهایی را نگه می دارند تا بعد از طریق نوع دیگری قصابی نابودش کنند. تنها راه خروجِ مسابقه دهندگان مرگ است».

سنکا سپس هیجانات وحشی گرایانه ی تماشاچیان را ترسیم می کند: «"بکشش! بزنش! بسوزانش! چرا داره اینقدر بزدلانه به سمت سلاح رقیبش میره؟ چرا چندان شوقی برای کشتن نداره؟ چرا کمی بیشتر اشتیاق به مُردن نداره؟ شلاقش بزنید تا خوب زخمی بشه!" ... و بعد در آنتراکت: "بذار این وسط چند تا گلو هم بریده بشه تا حوصله مون سر نره!"»

با اینکه من به پیشرفت اجتماعی و فرهنگی باور دارم و فکر می کنم که دنیای امروز بسیار انسانی تر از دنیای دو هزار سال پیش است، ولی همچنین معتقدم که درمان بیماری های فرهنگی و اجتماعی بسیار کند انجام می گیرد. در کشورهایی مانند ایران، امروزه هم هنوز بسیاری از مردم برای تماشای اعدام به استادیوم می روند و در آن وسط با خانواده پیک نیک برگزار می کنند. مراسم سنگسار هم که تا چندی پیش در ملاء عام برگزار میشد، کم تماشاچی نداشت. می توانیم خوشحال باشیم که حداقل در دنیای غرب، عمیقا به دنبال اصلاح ریشه های خشونت هستند. ولی حتی در این کشورها مسابقات بوکس و سایر ورزشهای خطرناکی که می توانند باعث معلولیت یا کشته شدن ورزشکار شوند، یادآور و بازمانده ی دوران جنگهای گلادیاتوری هستند. 

پنج شنبه، 14 مه 2020

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (3)

در نامه ی شماره 8، سِنِکا جمله ای از اپیکور را نقل می کند: "برای اینکه به آزادی حقیقی برسی، باید برده ی فلسفه بشوی." همچنین در نامه ی شماره 16، می نویسد که بدون فلسفه نمیتوان زندگی ای بدور از ترس و اضطراب داشت. از نظر سِنِکا فلسفه تنها چیزی ست که می تواند از انسان محافظت کند، و حتی اعتقادات مذهبی هم تاثیر فلسفه را در بهبود زندگی انسان ندارند.

البته منظور سنکا از فلسفه در اینجا بیشتر اخلاقیات و فلسفه ی اخلاقی ست، که ما را راهنمایی می کند که چگونه رفتار و زندگی کنیم و چگونه به مسائل روزمره مانند ثروت، علم، دوستی، مرگ، لذت، درستکاری و غیره نگاه کنیم. رواقی نیز که سِنِکا پیرو آن بود یک مکتب فلسفی اخلاقی ست. 

با خواندن این دو نامه این فکر به ذهنم خطور کرد که فلسفه واقعا می تواند تاثیری رهایی بخش داشته باشد. بویژه آن بخش هایش که از زندگی روزمره کاملا دور هستند و به مسائلی چون هستی، دانش، منطق و زبان می پردازند. وقتی آدم ذهنش را، یا حداقل بخشی از آن را، به مسائلی بسپرد که ارتباطی با مشکلات روزمره و معضلات اجتماعی و سیاسی ندارند، قاعدتا به نوعی احساس رهایی از دنیای پیرامون به آدم دست خواهد داد. با توجه به اینکه آزادی و رهایی پدیده هایی درونی هم هستند. 

یکشنبه، 17 مه 2020

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (4)

در نامه ی شماره 26، سِنِکا به موضوعات پیری، مرگ و شوق به زندگی می پردازد. او خطاب به مخاطبش لوکیلیوس می نویسد: "تو از من جوان تری، ولی چه فرقی دارد؟ مرگ کاری به سن و سال ندارد. هیچوقت نمی توانیم بدانیم مرگ کی و کجا در انتظار ماست. برای همین، همیشه و در همه جا منتظر آن باش." 

سپس توصیه ی اپیکور را نقل می کند که: "مرگ را تمرین کن"، چون خوب است با مرگ آشنا شویم. و در پایان می نویسد: "گفتن اینکه ‘مرگ را تمرین کن’ به مثابه این است که به کسی بگوییم آزادی را تمرین کن. کسی که یاد می گیرد چگونه بمیرد، از یاد می برد چگونه بَرده باشد. او فرای، یا حداقل دور از، دسترس همه قدرتهای سیاسی قرار می گیرد. برای او زندان، زندانبانان و میله های زندان چیزی نیستند. جلوی او همیشه دری باز قرار دارد. فقط یک حلقه وجود دارد که ما را در زنجیر نگه می دارد، و آن عشق ما به زندگی ست. نیازی نیست این عشق را کاملا در خودمان بکشیم، ولی باید شدت آن را کم کنیم تا اگر زمانی شرایط اقتضا می کرد، مانعی بر سر راه ما نباشد و این آمادگی را داشته باشیم که کاری را که به هر صورت یک زمانی مجبوریم بکنیم، بی درنگ انجام دهیم."

دوشنبه، 18 مه 2020

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (5)

در نامه ی شماره 27، سِنِکا بر این تاکید دارد که آموختن و دانش می توانند باعث خوشبختی انسان شوند، کاری که ثروت قادر به آن نیست. او همچنین می گوید که دانش را نمی توان با ثروت خرید و مورد مردی بسیار ثروتمند به نام کالویسیوس سابینوس را به عنوان مثال می آورد. این مرد که در دوران خودِ سِنِکا می زیست، به گفته ی سِنِکا بسیار نادان و جاهل بود و همچنین حافظه ای بسیار بد داشت. حافظه ی او آنقدر بد بود که حتی نام شخصیت های اصلی داستان های معروف در ذهنش نمی ماند. مثلا مثل اینکه یک ایرانی اسم رستم و سهراب شاهنامه ی فردوسی را به خاطر نیاورد. او ولی علاقه ی بسیار داشت که خودش را فردی اهل کتاب جا بزند. به این خاطر پول بسیاری خرج کرده بود تا به برده هایی که به این منظور خریده بود، آثار شاعران و نویسندگان معروف را بیاموزند و آنها آن آثار را حفظ کنند. هر یک از بردگانش آثار یک نویسنده و شاعر معروف را از بر کرده بود. یکی آثار هومر را حفظ کرده بود، دیگری آثار هِسیود. نُه برده هر کدام آثار یکی از نُه شاعر یونان باستان را از بر کرده بودند و ... 
در مراسم مهمانی، این برده ها کنار سابینوس می ایستادند و هر وقت سابینوس می خواست از یکی از نویسندگان و شاعران معروف نقل قول بیاورد، از آنها کمک می خواست و بعد جملاتی را که بردگانش از آن آثار برای او نقل می کردند، خودش برای مهمانان تکرار می کرد. و خیلی وقتها حتی قادر به تکرار یکسری کلمات دشوار آن نقل قول ها نبود.

این بخش از کتاب سِنِکا من را یاد گفته ی آلبرت آینشتاین انداخت که حماقت بشر نهایتی ندارد. واقعا آدم شاخ در می آورد از اینکه بعضی ها چه چیزهایی به فکرشان میرسد. و جالب است که حتی در اوج حماقت، بشر می تواند، مثل سابینوس، ابتکار داشته باشد و چیزهای جدید اختراع کند. چیزهایی که البته می توانند بسیار خطرناک هم باشند. (در عرصه ی سیاست، نازیسم هیتلری و جمهوری اسلامی دو ابتکار و اختراع بسیار خطرناک بودند.)

سه شنبه، 19 مه 2020

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (6)

نامه ی شماره 28 سِنِکا جوابی ست به نامه ای از لوکیلیوس که در آن از این گلایه کرده بود که نمی داند چرا سفر طولانی ای که به مناطق مختلف داشته باعث بهتر شدن روحیه اش و حالت افسردگی اش نشده. سِنِکا حرفی را که سقراط در جواب به شخصی زده بود که همین گِله را داشت، نقل می کند: "چگونه می توانی از این تعجب کنی که سفرهایت حالت را بهتر نمی کنند، وقتی که خودت را به همراه خودت حمل می کنی؟ تو همان چیزهایی را که می خواستی ازش فاصله بگیری، به دوش می کِشی." 

و در ادامه می نویسد: "اگر می خواهی بدانی چرا این فرار کردن ها کمکی به تو نمی کند، دلیلش بسیار ساده است: تو در فرار، خودت را به همراهِ خودت داری. در صورتی که باید باری را که بر روحت سنگینی می کند، به کنار بگذاری. تا زمانی که این کار را نکرده ای، هیچ جا رضایت نخواهی داشت ... تو از این ور به آن ور میدوی با این هدف که بتوانی از شر باری که حسابی جا خوش کرده، خلاص شوی ... زمانی که موفق شوی خودت را از درد و رنج رها کنی، هر تغییر مکان برایت لذت بخش خواهد بود. حتی اگر به یک گوشه ی دور افتاده ی زمین تبعید شده باشی، هر چقدر هم آن منطقه برایت غریب باشد، ولی آن مکان هم به نظرت دلپذیر خواهد آمد و این احساس را خواهی داشت که در خانه ی خودت هستی. جایی که به آن می روی آنقدر مهم نیست، مهم این است که چه نوع شخصی هستی وقتی آنجا میرسی. برای همین ما نباید یک منطقه ی دنیا را بیشتر از سایر مناطق دوست داشته باشیم. ما باید با این اعتقاد زندگی کنیم که: ‘من برای یک منطقه ی مشخص بدنیا نیامده ام: همه ی دنیا وطن من است’ ... تو بجای سفر کردن سرگردان از این ور به آن ور می روی، مکانی را با مکانی دیگر عوض می کنی، در صورتی که آن چیزی که به دنبالش هستی، یعنی زندگی ای خوب، را در همه جا می توان داشت."

در پایان سِنِکا می گوید که برای رسیدن به آرامش درونی و رهایی از درد و رنج، ما باید نسبت به اشتباهات مان آگاهی پیدا کنیم و سعی کنیم اشتباهات مان را اصلاح کنیم. او گفته ی اپیکور را نقل می کند که: "اولین قدم در راه رهایی، آگاهی نسبت به خطاکاری ست"، و نامه اش را اینگونه تمام می کند: "تا جایی که در توانت هست، گناهان خودت را به خودت اثبات کن. شواهد و مدارکی را که علیه خودت داری مورد تحقیق قرار بده. اول نقش دادستان را بازی کن، بعد نقش قاضی، و در آخر نقش وکیلی را که خواهان تخفیف مجازات است. همیشه نسبت به خودت سختگیر باش."

چهارشنبه، 20 مه 2020
. . .

شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۹

توبه نامه ی اجباری سلمان رشدی

در گفتگویی جدید با نشریه ی انگلیسی-زبان "اسپکتیتر" سلمان رشدی می گوید که در سال 1990، دو سال بعد از فتوای خمینی برای قتل او بخاطر کتاب "آیه های شیطانی"، او را برای یک ملاقات به یک مرکز پلیس در لندن بردند. این ملاقات را یک دندانپزشک پولدار و مسلمان که در "هارلی استریت" کار میکرد، برنامه ریزی کرده بود. آن دندانپزشک خودش را به عنوان یک مسلمان معتدل معرفی کرده بود که قادر است نقش یک واسطه را برای آشتی دادن رهبران اسلامی با سلمان رشدی بازی کند. سلمان رشدی که آتئیست (بی دین و بی-خدا) است، می گوید بدون اینکه بفهمد چگونه چنین اتفاقی افتاد، در آن ملاقات حاضر شده بود مدرکی را امضا کند که در آن باید تصدیق میکرد که مسلمان است و به اسلام اعتقاد دارد.

او می گوید که آن روز بدترین روز زندگی اش بوده. "یادم میاد که وقتی از آن جلسه بیرون آمدم، به خواهرم تلفن زدم و بهش گفتم من نمیدونم چه کار کردم، و خواهرم گفت عقلت رو کاملا از دست دادی؟! در آن لحظه بود که حس کردم سقوط کرده ام."

آن ملاقات باعث آزادی سلمان رشدی نشد و او باید حدود یک دهه مخفی زندگی میکرد و 24 ساعته تحت محافظت پلیس بود. رشدی می گوید که فتوای خمینی و جنجال های بعد از آن تاثیری منفی روی رابطه اش با کسانی گذاشته که با کتابهایش آشنایی ندارند. ولی حداقل الان امنیت دارد. "الان 20 سال می شود که دیگر به هیچگونه محافظت احتیاج ندارم. هر جا دلم می خواهد، می روم. آن فتوا فقط وقتی روی زندگی ام تاثیر منفی می گذارد که با خبرنگاران حرف میزنم."

نام نشریه:
The Spectator

شنبه، 16 مه 2020
.

جمعه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۹

حمله پاسداران به یک خوابگاه دانشجویی در آلمان در سال 1982

نشریه آلمانی-زبان "یودیشه روندشاو" مطلبی را در رابطه با فعالیت های دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی در آلمان منتشر کرده و در آن دولت آلمان را مورد انتقاد قرار داده که چرا چنین فعالیت هایی را تحمل می کند. در این مطلب به طور مفصل به حمله ای پرداخته شده که در سال 1982 توسط دویست پاسدار به یک خوابگاه دانشجویی در شهر ماینتس آلمان انجام گرفته بود و منجر به کشته شدن یک دختر دانشجوی آلمانی شد. یکی از حمله کنندگان، کاظم دارابی بود که پس از آن اجازه اقامت در آلمان هم گرفت و در سال 1992 در ترور میکونوس در برلین شرکت داشت. 

در مقاله به این اشاره شده که دستگاههای امنیتی رژیم در خارج از ایران فقط علیه مخالفان ایرانی خود فعال نیستند، بلکه برای نمونه افراد و سازمانهای غیرایرانی ای هم که رابطه خوبی با اسراییل دارند، در مرکز توجه و در خطر عملیات تهاجمی و تروریستی آن قرار دارند. این موضوع توسط سازمان امنیت داخلی آلمان هم مورد تایید قرار گرفته و گزارش سال 2018 آن به این مسئله پرداخته است. بخشی از آن گزارش در مقاله نقل شده است.

بخش بزرگی از مقاله به حمله ی مذکور می پردازد که در اینجا خلاصه ای از آن نقل می شود. در روز 24 آوریل 1982 حدود دویست پاسدار به یک خوابگاه دانشجویی در شهر ماینتس آلمان (اسم دقیق خوابگاه در مقاله آورده شده) حمله کردند تا ایرانیان ضدرژیم را که در آنجا زندگی میکردند، مورد ضرب و شتم قرار دهند. آنها مسلح به چاقو، چماق، زنجیر و کابل بودند و همه با هم "الله اکبر" فریاد میکردند. تعدادی از ایرانیان ضد رژیم در خوابگاه به شدت مجروح شدند و پاسپورتهای آنها دزیده شد. یک دختر دانشجوی آلمانی روز بعد به دلیل جراحت های ناشی از این حمله، در بیمارستان درگذشت.

از 86 مهاجمی که دستگیر شدند، 83 نفر آن ایرانی بودند، دو نفر ترک، و یک نفر افغانی. حکم دادگاه این بود که مهاجمین به کشور خودشان بازگردانده شوند، ولی به دلیل فشارهای جمهوری اسلامی بر دولت آلمان برخی از آنان مانند کاظم دارابی فقط حبس تعلیقی گرفتند و موفق شدند اجازه اقامت در آلمان بگیرند. بعد از شرکت در ترور میکونوس کاظم دارابی محکوم به حبس ابد شد، ولی جمهوری اسلامی موفق شد مقامات آلمانی را قانع کند که او را پس از 15 سال زندان آزاد کنند و به ایران بازگردانند.

جمعه، 15 مه 2020

نام نشریه:
Jüdische Rundschau
...
...