جمعه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۹

سه نوع سیاست مختلف در سی و شش کلمه

- - - سیاست شلاق و شیرینی (یعنی شکنجه و حلوا) 

- - - سیاست فاک و گُل (یعنی تجاوزِ رمانتیک) 

- - - سیاست خیار و هویج (یعنی تا می توانید همه چیز مصرف کنید. این شما و این سلیقه و ذائقه و اشتهایِ شما!) 


(اگوست 2020)

از مزایای وازلین

بسیاری از برادران که در کشورهای خارجکی زندگی می کنند، برای پنهان کردن هویت واقعی خویش، ریش های خود را، و حتی سبیل خود را، (وَ حتی بخشی از ابروهای خود را)، سه تیغه می تراشند. وقتی هم از آنان می پرسند چرا این کار را کرده اید و یا به آنان می گویند این کار غیرشرعی ست، آنها دلیل می آورند که ما به دلیل آب و هوای جدید (که در قدیم گویا به آن می گفتند "شرایط اقلیمی") اگر ریش مان را نزنیم، پوست صورتمان دچار خارش می شود و حتی جوش می زند.

در مقابله با این معضل، یک فرد از اعضای انصار حزب الله در پیامکی که به همه ی برادران فرستاده بود و از طرقی بسیار مشکوک به دست ما رسید، این دستور را به همه ی آنان ابلاغ کرده بود:

"برادر غیور و دلیر!

نهراس، 

نتراش،

نخراش،

کمی وازلین بزن بجاش!"

.

.

.

بعله، وازلین خاصیت هایی دارد که حتی این برادر ابله کشف کرده بود. اگر دچار خارش شُدید، حتماً بخش مربوطه تان را وازلین مالی کنید بجای کارهای بسیار احمقانه!


(جولای 2020)


داده-باران

ما آخرش نفهمیدیم این داده هایی که به آدم داده میشه، برای اینه که یه چیز مفید به آدم بدهند یا اینکه حسابی آدم را بکنند؟! 

...

یعنی راستش فهمیدیم، ولی به روی خودمان نمی آوریم ...

... 

اقرار پس از خوردن چند چَک:

فِیک-نیوز مساوی ست با فاک-نیوز، مساوی ست با از بین بردنِ علاقه به آگاه شدن از مسائلی که در دنیا می گذرد، مساوی ست با هموار کردنِ جاده برای فاک ... 


(20 جولای 2020)


پنجشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۹

بیلبورد از دو منظر

سوال کننده: شما چه احساسی دارید وقتی این بیلبوردهای توی خیابان را می بینید؟ 
سوال شونده ی شماره 1: راستش این حس بهم دست میده که انگار تمام بیل هام را بردند!
سوال شونده ی شماره 2: این حس که بیل، برده! (توضیح سوال کننده: حالا کدام نوع بیل، مشخص نیست! یا کدام شخص بیل!) ... (پس از پایان این توضیح، چندین بیل و دسته بیل از طرف چندین فردی که زیر یک بیلبورد ایستاده بودند، به سمت سوال کننده پرتاب شد!)
.
.
.
تقدیم به بیل، که داشت کارکنانی همه با دسته بیل (که اکثرشان قادر به پرداخت "بیل" های [یعنی صورتحسابهای] آب و برقشان هم نبودند)، با سبیل و بی سبیل، از هر دسته و قبیله و ایل. (توضیحِ توضیح دهنده: این شخص بیل صاحب چندین بیلبورد هم بود.)

16 جولای 2020

سه‌شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۹۹

درنگ – نامه های یک رَواقی (10، توضیحات)

اطلاعاتی درباره سِنِکا (نویسنده ی کتاب "نامه های یک رواقی") و مکتب فلسفی رواقی-گری به نقل از مقدمه ی کتاب:

مورخان، تاریخ تولد سِنِکا را بین سالهای 8 قبل از میلاد و 4 بعد از میلاد می دانند. سِنِکا از سنین جوانی جزو دست اندرکاران سیاسی امپراطوری روم بود و سالها از مشاورین پُرنفوذ نرون بود. او چندین بار توسط امپراطورهای گوناگون به حکم اعدام محکوم شده بود، ولی با پادرمیانیِ برخی ها توانسته بود از اعدام نجات پیدا کند. در آخر، در سال 65 میلادی سِنِکا به اتهام توطئه علیه نرون به خودکشی محکوم شد. در آن زمان این یک نوع اعدام در دستگاه دربار بود، و محکوم باید خودش خودش را می کُشت. در پایان کتاب بخشی از گزارشِ یک شاهد درباره مراسم خودکشی سِنِکا نقل شده، که بسیار وحشتناک است و خواندن همان دو صفحه ی سانسورشده هم، حال آدم را بسیار بد میکند. برای همین از ترجمه ی آن یا حتی خلاصه ای از آن صرفنظر کردم. 
. . .
مکتب فلسفی رواقی-گری قرن ها در یونان و روم بسیار پُرنفوذ بود. این مکتب در قرن سوم پیش از میلاد توسط "زِنون" پایه گذاری شده بود. این مکتب همه ی دنیا را یک اجتماع بزرگ واحد میداند که در آن همه با هم برادرند. رواقی-گران به سرنوشت اعتقاد دارند  و بر این باورند که (1) انسان باید زندگی اش را با "قوانین طبیعت" تطبیق دهد، و (2) بدون گلایه و شِکوه سرنوشت اش را بپذیرد. آنها معتقدند که جاه طلبی، ثروت و حرص و آز بزرگترین موانع در راه رسیدن انسان به آرامش و آسایش هستند. "زندگی در مطابقت با قوانین طبیعت"، از نظر آنها نه تنها یعنی زیر سوال بردن رسم و رسوم و یادگیری اینکه چگونه بتوان با حداقل امکانات زندگی کرد، بلکه همچنین یعنی تلاش در جهت اینکه عقلِ مان را که هدیه ای ست که از بَدوِ تولد به ما بخشیده شده و ما را از حیوانات متفاوت می کند، تکامل دهیم.
. . .
افکار سِنِکا که در نامه هایش در این کتاب مطرح شده، نشاندهنده ی این است که او از زمان خود بسیار جلوتر بود، مثلا در رابطه با رفتار با برده ها. او به برابری و برادریِ همه انسانها از هر نژاد و طبقه و رتبه اعتقاد داشت.

. . .

رواقی-گری به انگلیسی:
Stoicism

نام نویسنده و کتاب به انگلیسی (و لاتین):
Seneca – Letters from a Stoic (Epistulae Morales ad Lucilium)

ناشر و سال انتشار:
Penguin Classics, 2004
. . .

(سه شنبه، 07 جولای 2020)

. . .

بخش 1 تا 6، همراه با توضیحات:
https://azadehsepehri.blogspot.com/2020/05/6-1.html

بخش 7 تا 9:

https://azadehsepehri.blogspot.com/2020/07/7-9.html

.

درنگ – نامه های یک رَواقی (7 تا 9)

درنگ – نامه های یک رَواقی (7)

در نامه ی شماره 33، سِنِکا به تفاوت بین انباشت اطلاعات و دانش اشاره می کند. در این مورد مشخص می توان گفت که ما دو نوع آموختن داریم. آموختنی که بدون فکر کردن انجام می گیرد و هدفش حفظ کردن اطلاعات است، و آموختنی که همراه با فکر کردن انجام می گیرد و باعث می شود که شخص بر اساس اطلاعاتی که به دست آورده، به سوالات و جوابها و نتایجی حاصل از تفکر خودش برسد. سِنِکا می گوید: "به یاد آوردن فرق دارد با دانستن. به یاد آوردن یعنی چیزی را که به حافظه ات سپرده ای، محفوظ نگه داری. در صورتی که دانستن، برعکسِ آن، یعنی هر چیزی را از آنِ خودت کنی و وابسته به منابع اوریجینال (اصل) نباشی که دائما بخواهی ببینی استاد چه گفته است. ‘زِنون این را گفت، کلئانتس این را گفت’. بگذار بین خودت و کتابها فرقی باشد!"

(سه شنبه، 26 مه 2020)

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (8)

در نامه ی 47 سِنِکا نظراتش را درباره ی رفتاری که با برده ها میشود، بیان میکند. او خطاب به مخاطبش لوکیلیوس مینویسد: «خوشحالم که از کسانی که مهمانت بودند شنیدم که با بردگانت خوب رفتار میکنی. این چیزی ست که آدم از شخص روشنفکر و بافرهنگی مثل تو انتظار دارد. مردم میگویند: "آنها برده اند". نه. آنها انسان اند. "آنها برده اند". ولی آنها زیر همان سقفی زندگی میکنند که ما میکنیم. "آنها برده اند". نه، آنها دوستان ما هستند، دوستانی فرودست. "آنها برده اند". در واقع آنها هم-زنجیرهای ما هستند اگر این را در نظر بگیریم که آنها همانقدر تحت سلطه ی سرنوشت هستند که ما. 
برای همین هم من به اشخاصی که که فکر میکنند این در شأن آنها نیست که با برده شان سر یک میز غذا بنشینند، میخندم. چرا آنها فکر میکنند با این کار چیزی از آنها کم میشود؟» سِنِکا در ادامه می نویسد در تمام مدتی که صاحبِ خانه دارد با حرصی هیولاوارانه آنقدر غذا در شکمش می چپاند تا به مرز ترکیدن برسد، برده هایش نه تنها اجازه ندارند غذا بخورند، بلکه حتی اجازه ی حرکت هم ندارند. کوچکترین صدایی از آنان نباید شنیده شود. آنها حتی بخاطر صداهایِ اتفاقی مانند سرفه، عطسه یا سکسکه کتک میخورند، چه برسد به اینکه کلمه ای از دهان شان خارج شود.

سِنِکا مینویسد: «برای تو همانقدر ساده است که در درون یک بَرده فردی را که آزاد زاده شده ببینی، که او در درون تو یک برده ببیند... با زیردستان-ات همان رفتاری را داشته باش که دوست داری رؤسای تو با خودت داشته باشند... شاید بگویی "من صاحب ندارم". ولی تو هنوز جوانی؛ همیشه این امکان وجود دارد که به بردگی دربیایی». و بعد به این اشاره می کند که خیلی از اشخاص بالادست نیز، مانند افلاطون و مادر داریوش (داریوش، پادشاه ایران،521 تا 486 قبل از میلاد)، به بردگی گرفته شده بودند.

از نظر سِنِکا یک برده هم می تواند روح یک فرد آزاد را داشته باشد. او می نویسد: «به من فردی را نشان بده که برده نباشد. یکی برده ی سکس است، دیگری برده ی پول، و آن یکی برده ی جاه-طلبی، و همگی برده ی آرزو یا ترس... و هیچ مرحله ای از بردگی آنقدر منزجرکننده نیست که آدم خودش خودش را برده کرده باشد».

(چهارشنبه، اول جولای 2020)

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (9)

در نامه ی شماره ی 77، سِنِکا مجددا به موضوع مرگ می پردازد. او می نویسد: «هیچکس آنقدر نادان نیست که نداند روزی خواهد مُرد. با این وجود وقتی مرگ نزدیک می شود، اکثر انسانها عقبگرد میکنند، ضجه میزنند و می لرزند، و دنبال راه فرار میگردند. تو فکر نمیکنی که اگر آدم به این خاطر گریه و زاری کند که چرا هزار سال پیش زنده نبوده، یک احمقِ به تمام معنی ست؟ و کسی که به این خاطر گریه و زاری کند که چرا تا هزار سال دیگر زنده نخواهد بود، به همان اندازه احمق است. بین این دو تفاوتی نیست. تو وجود نداشتی و وجود نخواهی داشت. هیچ یک از این دو دوره به تو ارتباطی ندارد».

و در نامه ی شماره ی 78 می نویسد: «از دو چیز باید پرهیز کرد: فکر کردن به مشکلاتِ گذشته، و ترس از مشکلاتِ آینده».

البته من فکر میکنم که بدون تجزیه و تحلیلِ مشکلاتِ گذشته، آدم نمیتونه درست فکر کنه و حرکت کنه. و ترس هم که احساسی بسیار طبیعی و بشری ست، تا اندازه ای همیشه لازم هست. بدون این دو اصلا مغز آدم کار نمیکنه. چیزی که در آثار خیلی نویسنده ها مشاهده میشه، اینه که یکسری افکار آنی خود را که بیشتر ناشی از احساسات شان بوده، به انتشار می رسانند، بدون اینکه حتی خودشان به آن گفته ها واقعا اعتقاد داشته باشند. ولی احتمالا به دلیل اینکه زندگی های بسیار پُرسرعت و شلوغی دارند، وقت نمی کنند که آثار قبلی شان را مورد بازخوانی قرار بدهند و اگر لازم دیدند، تصحیح اش کنند. 
متاسفم که نوشته ام درباره ی این کتاب اینگونه به پایان رسید. بخش بعدی که بخشِ آخری ست، شامل توضیحاتی کوتاه درباره نویسنده ی کتاب و مکتب فلسفی رواقی-گری ست.

(سه شنبه، 07 جولای 2020)

. . .

بخش 1 تا 6، همراه با توضیحات:
https://azadehsepehri.blogspot.com/2020/05/6-1.html

بخش پایانی (10) – اطلاعات کاملتر درباره نویسنده و فلسفه ی رواقی-گری:

https://azadehsepehri.blogspot.com/2020/07/10.html

.

یکشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۹۹

انواع دسته ها در میدان سیاست

در میدان سیاست دو دسته وجود دارد. دسته ای که بازیگرند و دسته ای که تماشاچی. این دو دسته، خود به انواع دسته ها تقسیم می شوند. مثلا دسته ی تماشاچی می توانند دسته ای بی تفاوت باشند، یا دسته ای طرفدار یک دسته ی بازیگر و مخالف دسته ای دیگر. می توان گفت که دسته ی بازیگران، علیرغم همه ی گوناگونی شان و جدا از اینکه موقعیتی بالا یا پایین داشته باشند، در اقلیت قرار دارند. اکثریت مردم را دسته های تماشاچیان تشکیل می دهند که فقط به دنبال تاکتیک های بازیگران می دوند تا یک زندگی بهتر داشته باشند. استراتژی و هدف و ایدئولوژی و اینجور چیزها چندان معنایی برای آنها ندارد. برای همین هم هست که می توانند یک روزه از طرفداری خود از فلان جریان سیاسی دست بردارند و به طرفداران جریانی کاملا مخالف بپیوندند.

در بین تئوریسین ها، که دسته ای شان جزو دسته بازیگرند و دسته ای شان جزو دسته ی تماشاچی، بر سر ارزشگذاری دسته ی تماشاچی نظرات مختلفی وجود دارد. برخی، از راست تا چپ و میانه و گوشه گیر، بر این باورند که دسته ی تماشاچی به دلیل عدم تعهد و میل شدید به مادیات، فقط به درد گوشت دم توپ میخورد. برخی دیگر از تئوریسین ها، که معلوم نیست مال کدام دسته و جهت می باشند، بر این باورند که اتفاقا دسته ی تماشاچی به دلیل اینکه تنها خواسته اش زندگی بهتر و رفاه و آسایش و آرامش و آزادی (حداقل برای خودش!) است، باعث پیشرفت و بهبود شرایط زندگی بشر می شود. و از آنجا که پایبند هیچ ایدئولوژی و متعهد به هیچ جریان و نیرو و هدف و آمالی نیستند، جریانات سیاسی مجبور می شوند خودشان را با خواسته های آنان (که در بالا ذکر شد) تطبیق دهند. 

در پایان باید گفت که چه جزو دسته ی بازیگر باشیم و چه جزو دسته ی تماشاچی، باید حسابی نسبت به خطرات انواع دسته ها آگاه باشیم. چه در حال دویدن، چه در حال استراحت. چه در کوچه و خیابان، چه در ویلا و مساکن محفوظ. 

(28 ژوئن 2020)

شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۹

بازگشتِ دوباره به آلمان

برای اطلاع هموطنان عزیز و سایر اجنبی ها خواستم به اطلاع برسانم که من دوباره به آلمان برگشته ام. به زودی روند عادی و غیرعادیِ این وبلاگ از سر گرفته خواهد شد.
(کلن، 27 ژوئن 2020)


بعد از چهار سال زندگی در انگلیس مجبور شدم دوباره به آلمان برگردم. این دومین تلاش ام برای تغییر محل سکونت بود. این دفعه بهم صد در صد ثابت شد که خیلی چیزها هست که زندگی آدم را رقم می زنند بدون اینکه خودت بتوانی نقشی در تعیین مسیر آن داشته باشی. چیزی که خیلی ها به آن سرنوشت می گویند. از اینکه کِی، در کدام کشور، شهر و خانواده به دنیا آمده ای، کجا و در چه محیطی بزرگ شده ای تا اینکه بعدها خودت وقت و انرژی ات را روی چه چیزهایی سرمایه گذاری کرده ای. همچنین بهم ثابت شد که بر خلاف تصویری که ارائه می شود، این هنوز یک توهم است که فکر کنی هر کسی می تواند بدون مشکل، برای زندگی به کشوری دیگر برود، حتی اگر آن کشور فقط صد یا چند صد کیلومتر دورتر باشد.
(کلن، 26 می 2020)

چهارشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۹

سه شاخص برای سنجش نظامهای سیاسی

در ارزیابی نظام های سیاسی و مقایسه ی آنها با یکدیگر، به نظرم سه شاخص را باید مورد بررسی قرار داد:

(1) ایدئولوژیِ نظام،
(2) قوانین نظام،
(3) امکان حرکت مثبت و رفرم / پویایی نظام.


(20 مه 2020)

درنگ – نامه های یک رَواقی (6-1)

هفته ی پیش در نشریه ای انگلیسی خواندم که در شرایط بحرانی کنونی ناشی از کرونا، بخش بزرگی از بریتانیایی ها به فلسفه روی آورده اند. و اینکه انتشارات پنگوئن در بریتانیا اعلام کرده که فروش کتاب "نامه های یک رواقی" از فیلسوف رومی سِنِکا از ماه مارس تا پایان آوریل (یعنی در عرض دو ماه) حدود 800 درصد افزایش داشته.

از روی کنجکاوی کتاب را خریدم و شروع به خواندن کردم. از آنجا که به دلیل ممنوعیت های کنونی، خودم هم مانند بسیاری دیگر زندگی و روابط اجتماعی ام بسیار محدود شده، تصمیم گرفتم نکات مهم و جالبی را که در کتاب می بینم، همراه با سوالاتی که برای خودم مطرح شده یا افکاری که به ذهنم خطور کرده، در اینجا به شکل یادداشتهای تسلسلی منتشر کنم. اگر این کار برایم رضایت بخش بود، این نوع یادداشتها را در رابطه با کتابهای دیگر هم ادامه خواهم داد. برای همین عنوانی ویژه برای چنین نوشته هایی در نظر گرفتم: "درنگ".

چهارشنبه، 13 مه 2020

. . .

اطلاعاتی درباره نویسنده کتاب و مکتب فلسفی رَواقی از ویکی پدیای فارسی:

- سِنِکا (۴ پیش از میلاد تا 65 میلادی) اهل رم، فیلسوف رواقی، سیاستمدار، نمایشنامه نویس و مشاور نرون.

- "رَواقی مکتبی فلسفی است که ۳۰۱ سال قبل از میلاد در شهر آتن به‌وسیلهٔ زنون رواقی (کیتسیونی) پایه ریزی شد... این فلسفه به دنبال کامیابی رفتاردرمانی شناختی دوباره پیش کشیده شد. این روش روان‌درمانی، همچون فلسفهٔ رواقی‌گری، با دگرگونی شیوهٔ فکر کردن و دیدگاه هر کس درباره خود و جهان اطراف به یاری مردم می‌آید... مکتب رواقی در قرن دوم میلادی، در روم، نفوذ یافت و حکمایی مانند سنکا، اپیکتتوس و مارکوس آورلیوس به آن گرویدند."

. . .

رواقی به انگلیسی:
Stoicism
نام نویسنده و کتاب به انگلیسی (و لاتین):
Seneca – Letters from a Stoic (Epistulae Morales ad Lucilium)
ناشر و سال انتشار:
Penguin Classics, 2004

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (1)

سنکا در نامه ی شماره 5  می نویسد: امروز نکته ای را در آثار هِکاتو نویسنده ی رواقی کشف کردم. کاهش آرزوها و خواسته ها باعث می شود که انسان بتواند ترس را از بین ببرد. هِکاتو می گوید: "دست از امید بردار، آنگاه ترسی هم نخواهی داشت" ... ترس، امید را همراهی می کند... هر دو متعلق به ذهنی هستند که در بلاتکلیفی به سر می برد، ذهنی که در اضطراب است به این دلیل که نگاهش متوجه آینده است. هر دو ناشی از این هستند که افکارمان مشغول زمانی بسیار جلوتر از حال باشند بجای اینکه متمرکز بر این باشند که خودمان را با شرایط کنونی وفق بدهیم." 

از طرفی این به نظر درست میاد که داشتن آرزو همراه با ترس از نرسیدن به آن هست. یا اینکه ذهنی که بیشتر به آینده و احتمالات فکر میکنه، بیشتر دچار ترس میشه. ولی سوال اینجاست که آیا درست است که به خاطر پیشگیری از ترس، که یک احساس طبیعی بشری هست و در خیلی مواقع لازم، امید و آرزو را کنار بگذاریم؟ اگر بشر در طول تاریخ همه ی سعی اش بر این بود که فقط خودش را با شرایطش وفق بدهد و تلاشی برای بهبود وضعیتش نکند، آیا الان ما در شرایط چند هزار سال پیش به سر نمی بردیم؟ آیا تلاش بدون داشتن امید و آرزو ممکن است؟ قطعا نه.

به نظر من این دو نوع نگاه افراط گرایانه است که یا سعی کنیم هیچگونه امید و آرزویی نداشته باشیم، یا اینکه از آنطرف بدون در نظر گرفتن شرایط، امیدها و آرزوهای غیرواقعی داشته باشیم. البته بحث افراط و افراط گرایی بحث پیچیده ای ست. افراط پدیده ای کاملا نسبی ست، و هر افراطی بد نیست. کسی که دویست سال پیش از برابرحقوقی کامل زن و مرد حرف میزد، در شرایط آن دوران یک افراط گرا بود. کسی که دویست سال پیش از 35 ساعت کار در هفته برای کارگران حرف میزد، یک فرد رویایی و افراط گرا بود.

حالا اینکه در سطح فردی، آیا افراط تاثیری منفی روی فرد می گذارد یا نه، بعید می دانم که روانشناسی جواب این سوال را کشف کرده باشد. مثلا می توانیم یک مثال نسبتا افراطی را در نظر بگیریم: آیا برده ای که شرایطش را پذیرفته و همه ی سعی اش بر این است که کمتر کتک بخورد، کمتر شکنجه شود و کمتر تحقیر شود و تا جای ممکن زندگی اش طولانی تر شود، خوشبخت تر است و زندگی رضایت بخش تری دارد یا برده ای که زیر بار نمی رود و سعی میکند شرایطش را بطور بنیادی تغییر بدهد علیرغم همه ی خطراتی که این راه در بر دارد؟ آیا می توان گفت که برده ی دومی بیشتر از برده ی اولی دچار ترس و اضطراب است؟

چهارشنبه، 13 مه 2020

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (2)

در نامه ی شماره 7 سِنِکا توضیح می دهد که چرا به نظرش باید از مردم دوری کرد و به درونگرایی و گوشه گیری روی آورد. جالب اینجاست که با اینکه سِنِکا مشاور امپراطوری روم و نرون بود، از خشونت و وحشی گری رایج در جامعه بیزار بود. او می نویسد که یک بار به طور اتفاقی به یکی از نمایش های سرگرم کننده ای که به وقت ظهر اجرا می شدند رفته بود. این نمایش ها با اینکه برای سرگرمی و تفریح مردم اجرا می شدند، به گفته ی سنکا چیزی بیش از قتل نبودند. رقبایی که به قصد کشت یکدیگر با سلاح با یکدیگر می جنگیدند، نه کلاه محافظ داشتند نه سپر. سنکا بیزاری اش از این همه وحشی گری را چنین بیان می کند: «صبح ها مردان را جلوی شیر و خرس می اندازند، ولی به وقت ظهر مردان را جلوی تماشاچیان می اندازند. تماشاچیان اصرار دارند که هر مردی که رقیبش را کشت، جلوی رقیبی دیگر انداخته شود تا به نوبه ی خود کشته شود، و برنده ی نهایی را نگه می دارند تا بعد از طریق نوع دیگری قصابی نابودش کنند. تنها راه خروجِ مسابقه دهندگان مرگ است».

سنکا سپس هیجانات وحشی گرایانه ی تماشاچیان را ترسیم می کند: «"بکشش! بزنش! بسوزانش! چرا داره اینقدر بزدلانه به سمت سلاح رقیبش میره؟ چرا چندان شوقی برای کشتن نداره؟ چرا کمی بیشتر اشتیاق به مُردن نداره؟ شلاقش بزنید تا خوب زخمی بشه!" ... و بعد در آنتراکت: "بذار این وسط چند تا گلو هم بریده بشه تا حوصله مون سر نره!"»

با اینکه من به پیشرفت اجتماعی و فرهنگی باور دارم و فکر می کنم که دنیای امروز بسیار انسانی تر از دنیای دو هزار سال پیش است، ولی همچنین معتقدم که درمان بیماری های فرهنگی و اجتماعی بسیار کند انجام می گیرد. در کشورهایی مانند ایران، امروزه هم هنوز بسیاری از مردم برای تماشای اعدام به استادیوم می روند و در آن وسط با خانواده پیک نیک برگزار می کنند. مراسم سنگسار هم که تا چندی پیش در ملاء عام برگزار میشد، کم تماشاچی نداشت. می توانیم خوشحال باشیم که حداقل در دنیای غرب، عمیقا به دنبال اصلاح ریشه های خشونت هستند. ولی حتی در این کشورها مسابقات بوکس و سایر ورزشهای خطرناکی که می توانند باعث معلولیت یا کشته شدن ورزشکار شوند، یادآور و بازمانده ی دوران جنگهای گلادیاتوری هستند. 

پنج شنبه، 14 مه 2020

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (3)

در نامه ی شماره 8، سِنِکا جمله ای از اپیکور را نقل می کند: "برای اینکه به آزادی حقیقی برسی، باید برده ی فلسفه بشوی." همچنین در نامه ی شماره 16، می نویسد که بدون فلسفه نمیتوان زندگی ای بدور از ترس و اضطراب داشت. از نظر سِنِکا فلسفه تنها چیزی ست که می تواند از انسان محافظت کند، و حتی اعتقادات مذهبی هم تاثیر فلسفه را در بهبود زندگی انسان ندارند.

البته منظور سنکا از فلسفه در اینجا بیشتر اخلاقیات و فلسفه ی اخلاقی ست، که ما را راهنمایی می کند که چگونه رفتار و زندگی کنیم و چگونه به مسائل روزمره مانند ثروت، علم، دوستی، مرگ، لذت، درستکاری و غیره نگاه کنیم. رواقی نیز که سِنِکا پیرو آن بود یک مکتب فلسفی اخلاقی ست. 

با خواندن این دو نامه این فکر به ذهنم خطور کرد که فلسفه واقعا می تواند تاثیری رهایی بخش داشته باشد. بویژه آن بخش هایش که از زندگی روزمره کاملا دور هستند و به مسائلی چون هستی، دانش، منطق و زبان می پردازند. وقتی آدم ذهنش را، یا حداقل بخشی از آن را، به مسائلی بسپرد که ارتباطی با مشکلات روزمره و معضلات اجتماعی و سیاسی ندارند، قاعدتا به نوعی احساس رهایی از دنیای پیرامون به آدم دست خواهد داد. با توجه به اینکه آزادی و رهایی پدیده هایی درونی هم هستند. 

یکشنبه، 17 مه 2020

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (4)

در نامه ی شماره 26، سِنِکا به موضوعات پیری، مرگ و شوق به زندگی می پردازد. او خطاب به مخاطبش لوکیلیوس می نویسد: "تو از من جوان تری، ولی چه فرقی دارد؟ مرگ کاری به سن و سال ندارد. هیچوقت نمی توانیم بدانیم مرگ کی و کجا در انتظار ماست. برای همین، همیشه و در همه جا منتظر آن باش." 

سپس توصیه ی اپیکور را نقل می کند که: "مرگ را تمرین کن"، چون خوب است با مرگ آشنا شویم. و در پایان می نویسد: "گفتن اینکه ‘مرگ را تمرین کن’ به مثابه این است که به کسی بگوییم آزادی را تمرین کن. کسی که یاد می گیرد چگونه بمیرد، از یاد می برد چگونه بَرده باشد. او فرای، یا حداقل دور از، دسترس همه قدرتهای سیاسی قرار می گیرد. برای او زندان، زندانبانان و میله های زندان چیزی نیستند. جلوی او همیشه دری باز قرار دارد. فقط یک حلقه وجود دارد که ما را در زنجیر نگه می دارد، و آن عشق ما به زندگی ست. نیازی نیست این عشق را کاملا در خودمان بکشیم، ولی باید شدت آن را کم کنیم تا اگر زمانی شرایط اقتضا می کرد، مانعی بر سر راه ما نباشد و این آمادگی را داشته باشیم که کاری را که به هر صورت یک زمانی مجبوریم بکنیم، بی درنگ انجام دهیم."

دوشنبه، 18 مه 2020

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (5)

در نامه ی شماره 27، سِنِکا بر این تاکید دارد که آموختن و دانش می توانند باعث خوشبختی انسان شوند، کاری که ثروت قادر به آن نیست. او همچنین می گوید که دانش را نمی توان با ثروت خرید و مورد مردی بسیار ثروتمند به نام کالویسیوس سابینوس را به عنوان مثال می آورد. این مرد که در دوران خودِ سِنِکا می زیست، به گفته ی سِنِکا بسیار نادان و جاهل بود و همچنین حافظه ای بسیار بد داشت. حافظه ی او آنقدر بد بود که حتی نام شخصیت های اصلی داستان های معروف در ذهنش نمی ماند. مثلا مثل اینکه یک ایرانی اسم رستم و سهراب شاهنامه ی فردوسی را به خاطر نیاورد. او ولی علاقه ی بسیار داشت که خودش را فردی اهل کتاب جا بزند. به این خاطر پول بسیاری خرج کرده بود تا به برده هایی که به این منظور خریده بود، آثار شاعران و نویسندگان معروف را بیاموزند و آنها آن آثار را حفظ کنند. هر یک از بردگانش آثار یک نویسنده و شاعر معروف را از بر کرده بود. یکی آثار هومر را حفظ کرده بود، دیگری آثار هِسیود. نُه برده هر کدام آثار یکی از نُه شاعر یونان باستان را از بر کرده بودند و ... 
در مراسم مهمانی، این برده ها کنار سابینوس می ایستادند و هر وقت سابینوس می خواست از یکی از نویسندگان و شاعران معروف نقل قول بیاورد، از آنها کمک می خواست و بعد جملاتی را که بردگانش از آن آثار برای او نقل می کردند، خودش برای مهمانان تکرار می کرد. و خیلی وقتها حتی قادر به تکرار یکسری کلمات دشوار آن نقل قول ها نبود.

این بخش از کتاب سِنِکا من را یاد گفته ی آلبرت آینشتاین انداخت که حماقت بشر نهایتی ندارد. واقعا آدم شاخ در می آورد از اینکه بعضی ها چه چیزهایی به فکرشان میرسد. و جالب است که حتی در اوج حماقت، بشر می تواند، مثل سابینوس، ابتکار داشته باشد و چیزهای جدید اختراع کند. چیزهایی که البته می توانند بسیار خطرناک هم باشند. (در عرصه ی سیاست، نازیسم هیتلری و جمهوری اسلامی دو ابتکار و اختراع بسیار خطرناک بودند.)

سه شنبه، 19 مه 2020

. . .

درنگ – نامه های یک رَواقی (6)

نامه ی شماره 28 سِنِکا جوابی ست به نامه ای از لوکیلیوس که در آن از این گلایه کرده بود که نمی داند چرا سفر طولانی ای که به مناطق مختلف داشته باعث بهتر شدن روحیه اش و حالت افسردگی اش نشده. سِنِکا حرفی را که سقراط در جواب به شخصی زده بود که همین گِله را داشت، نقل می کند: "چگونه می توانی از این تعجب کنی که سفرهایت حالت را بهتر نمی کنند، وقتی که خودت را به همراه خودت حمل می کنی؟ تو همان چیزهایی را که می خواستی ازش فاصله بگیری، به دوش می کِشی." 

و در ادامه می نویسد: "اگر می خواهی بدانی چرا این فرار کردن ها کمکی به تو نمی کند، دلیلش بسیار ساده است: تو در فرار، خودت را به همراهِ خودت داری. در صورتی که باید باری را که بر روحت سنگینی می کند، به کنار بگذاری. تا زمانی که این کار را نکرده ای، هیچ جا رضایت نخواهی داشت ... تو از این ور به آن ور میدوی با این هدف که بتوانی از شر باری که حسابی جا خوش کرده، خلاص شوی ... زمانی که موفق شوی خودت را از درد و رنج رها کنی، هر تغییر مکان برایت لذت بخش خواهد بود. حتی اگر به یک گوشه ی دور افتاده ی زمین تبعید شده باشی، هر چقدر هم آن منطقه برایت غریب باشد، ولی آن مکان هم به نظرت دلپذیر خواهد آمد و این احساس را خواهی داشت که در خانه ی خودت هستی. جایی که به آن می روی آنقدر مهم نیست، مهم این است که چه نوع شخصی هستی وقتی آنجا میرسی. برای همین ما نباید یک منطقه ی دنیا را بیشتر از سایر مناطق دوست داشته باشیم. ما باید با این اعتقاد زندگی کنیم که: ‘من برای یک منطقه ی مشخص بدنیا نیامده ام: همه ی دنیا وطن من است’ ... تو بجای سفر کردن سرگردان از این ور به آن ور می روی، مکانی را با مکانی دیگر عوض می کنی، در صورتی که آن چیزی که به دنبالش هستی، یعنی زندگی ای خوب، را در همه جا می توان داشت."

در پایان سِنِکا می گوید که برای رسیدن به آرامش درونی و رهایی از درد و رنج، ما باید نسبت به اشتباهات مان آگاهی پیدا کنیم و سعی کنیم اشتباهات مان را اصلاح کنیم. او گفته ی اپیکور را نقل می کند که: "اولین قدم در راه رهایی، آگاهی نسبت به خطاکاری ست"، و نامه اش را اینگونه تمام می کند: "تا جایی که در توانت هست، گناهان خودت را به خودت اثبات کن. شواهد و مدارکی را که علیه خودت داری مورد تحقیق قرار بده. اول نقش دادستان را بازی کن، بعد نقش قاضی، و در آخر نقش وکیلی را که خواهان تخفیف مجازات است. همیشه نسبت به خودت سختگیر باش."

چهارشنبه، 20 مه 2020
. . .

شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۹

توبه نامه ی اجباری سلمان رشدی

در گفتگویی جدید با نشریه ی انگلیسی-زبان "اسپکتیتر" سلمان رشدی می گوید که در سال 1990، دو سال بعد از فتوای خمینی برای قتل او بخاطر کتاب "آیه های شیطانی"، او را برای یک ملاقات به یک مرکز پلیس در لندن بردند. این ملاقات را یک دندانپزشک پولدار و مسلمان که در "هارلی استریت" کار میکرد، برنامه ریزی کرده بود. آن دندانپزشک خودش را به عنوان یک مسلمان معتدل معرفی کرده بود که قادر است نقش یک واسطه را برای آشتی دادن رهبران اسلامی با سلمان رشدی بازی کند. سلمان رشدی که آتئیست (بی دین و بی-خدا) است، می گوید بدون اینکه بفهمد چگونه چنین اتفاقی افتاد، در آن ملاقات حاضر شده بود مدرکی را امضا کند که در آن باید تصدیق میکرد که مسلمان است و به اسلام اعتقاد دارد.

او می گوید که آن روز بدترین روز زندگی اش بوده. "یادم میاد که وقتی از آن جلسه بیرون آمدم، به خواهرم تلفن زدم و بهش گفتم من نمیدونم چه کار کردم، و خواهرم گفت عقلت رو کاملا از دست دادی؟! در آن لحظه بود که حس کردم سقوط کرده ام."

آن ملاقات باعث آزادی سلمان رشدی نشد و او باید حدود یک دهه مخفی زندگی میکرد و 24 ساعته تحت محافظت پلیس بود. رشدی می گوید که فتوای خمینی و جنجال های بعد از آن تاثیری منفی روی رابطه اش با کسانی گذاشته که با کتابهایش آشنایی ندارند. ولی حداقل الان امنیت دارد. "الان 20 سال می شود که دیگر به هیچگونه محافظت احتیاج ندارم. هر جا دلم می خواهد، می روم. آن فتوا فقط وقتی روی زندگی ام تاثیر منفی می گذارد که با خبرنگاران حرف میزنم."

نام نشریه:
The Spectator

شنبه، 16 مه 2020
.

جمعه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۹

حمله پاسداران به یک خوابگاه دانشجویی در آلمان در سال 1982

نشریه آلمانی-زبان "یودیشه روندشاو" مطلبی را در رابطه با فعالیت های دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی در آلمان منتشر کرده و در آن دولت آلمان را مورد انتقاد قرار داده که چرا چنین فعالیت هایی را تحمل می کند. در این مطلب به طور مفصل به حمله ای پرداخته شده که در سال 1982 توسط دویست پاسدار به یک خوابگاه دانشجویی در شهر ماینتس آلمان انجام گرفته بود و منجر به کشته شدن یک دختر دانشجوی آلمانی شد. یکی از حمله کنندگان، کاظم دارابی بود که پس از آن اجازه اقامت در آلمان هم گرفت و در سال 1992 در ترور میکونوس در برلین شرکت داشت. 

در مقاله به این اشاره شده که دستگاههای امنیتی رژیم در خارج از ایران فقط علیه مخالفان ایرانی خود فعال نیستند، بلکه برای نمونه افراد و سازمانهای غیرایرانی ای هم که رابطه خوبی با اسراییل دارند، در مرکز توجه و در خطر عملیات تهاجمی و تروریستی آن قرار دارند. این موضوع توسط سازمان امنیت داخلی آلمان هم مورد تایید قرار گرفته و گزارش سال 2018 آن به این مسئله پرداخته است. بخشی از آن گزارش در مقاله نقل شده است.

بخش بزرگی از مقاله به حمله ی مذکور می پردازد که در اینجا خلاصه ای از آن نقل می شود. در روز 24 آوریل 1982 حدود دویست پاسدار به یک خوابگاه دانشجویی در شهر ماینتس آلمان (اسم دقیق خوابگاه در مقاله آورده شده) حمله کردند تا ایرانیان ضدرژیم را که در آنجا زندگی میکردند، مورد ضرب و شتم قرار دهند. آنها مسلح به چاقو، چماق، زنجیر و کابل بودند و همه با هم "الله اکبر" فریاد میکردند. تعدادی از ایرانیان ضد رژیم در خوابگاه به شدت مجروح شدند و پاسپورتهای آنها دزیده شد. یک دختر دانشجوی آلمانی روز بعد به دلیل جراحت های ناشی از این حمله، در بیمارستان درگذشت.

از 86 مهاجمی که دستگیر شدند، 83 نفر آن ایرانی بودند، دو نفر ترک، و یک نفر افغانی. حکم دادگاه این بود که مهاجمین به کشور خودشان بازگردانده شوند، ولی به دلیل فشارهای جمهوری اسلامی بر دولت آلمان برخی از آنان مانند کاظم دارابی فقط حبس تعلیقی گرفتند و موفق شدند اجازه اقامت در آلمان بگیرند. بعد از شرکت در ترور میکونوس کاظم دارابی محکوم به حبس ابد شد، ولی جمهوری اسلامی موفق شد مقامات آلمانی را قانع کند که او را پس از 15 سال زندان آزاد کنند و به ایران بازگردانند.

جمعه، 15 مه 2020

نام نشریه:
Jüdische Rundschau
...
...

جمعه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۹

آقا، خانم – ارزش بخشیدن به اقشار پایینی

امروزه، بویژه در کشورهای غربی، به نظر بسیاری ها القاب خانم و آقا منعکس کننده ی سنتهای قدیمی اند و دوره شان به سر رسیده. ولی در واقعیت، آقا و خانم خطاب کردن همه ی افراد بدون توجه به موقعیت اجتماعی شان قدمی ست در راه برابری و نشاندهنده ی تحول اجتماعی ای که هدف آن از بین بردن مرزها بین اقشار مختلف اجتماعی ست. 
بطور نمونه در گذشته در انگلیس فقط مردانی را آقا (میستر) خطاب میکردند که موقعیتی بالاتر از خود آدم داشتند، ولی پایین تر از "لرد" یا "سر". بعدتر مردانی آقا خطاب می شدند که در موقعیت اجتماعی ای مشابه با خود آدم قرار داشتند، و بعدتر همه ی مردانی که "لرد" یا "سر" نبودند. امروزه حتی خطاب کردن هر مردی با لقب "سر" (بدون نام خانوادگی) پدیده ای بسیار معمول است. همینطور کلمه ی "بانو" (لیدی) که در گذشته فقط به زنان اقشار بالا خطاب میشد، امروزه برای همه ی زنان استفاده می شود (بدون نام خانوادگی). 

کفش پاشنه بلند، سمبل رهایی جنسی زن

با اینکه اکثر فمینیست ها بر این باورند که کفش پاشنه بلند وسیله ای ست در خدمت استفاده ی ابزاری از زن و بردگی جنسی او، من فکر میکنم که کفش پاشنه بلند یکی از سمبل های رهایی جنسی زن است. در دنیایی که احساسات و خواسته های جنسی زن به کل انکار میشد، کفش پاشنه بلند سکس در زندگی زنان را برجسته می ساخت و آزادی جنسی را تبلیغ و تشویق میکرد. در دنیایی که زنان، نامرئی و بی صدا بودند، کفش پاشنه بلند نه تنها آنان را مرئی تر می کرد، بلکه به حضور آنان صدا هم می بخشید. حتی اگر فرض کنیم که این ها فقط جنبه ی جنسی داشت، باز هم جهشی بزرگ در راه رهایی زن بود، اگر در نظر بگیریم که حتی جوامع غربی چقدر در زمینه ی حقوق زنان و نگاه به زندگی جنسی آنان سنتی و ارتجاعی بودند. 
اینکه امروزه هنوز بسیاری از زنان در کشورهای غربی نیز در موقعیتی پایین تر از مردان قرار دارند، به دلیل کفش پاشنه بلند و بیکینی و مینی ژوپ آنان نیست، بلکه به این دلیل است که نمیتوان تاریخ طولانی سرکوب زن را در عرض چند دهه یا حتی چند قرن از روان جامعه پاک کرد. 

شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۸

"عربِ فردا" (معرفی کتاب)

"عربِ فردا – دورانِ کودکی یی در خاور میانه" داستان مصوری ست در چهار جلد از ریاض سطوف که اولین جلد آن در سال 2014 در فرانسه منتشر شده. ریاض سطوف، کارتونیست و فیلمساز فرانسوی، تا سال 2014 برای نشریه ی فکاهی "چارلی ابدو" کار میکرد. "چارلی ابدو" نشریه ای ضد مذهب است که در سال 2015 مورد تهاجم مسلحانه ی اسلامگرایان قرار گرفت و 12 نفر از کارکنان آن کشته شدند. 

ریاض سطوف، فرزند مادری فرانسوی و پدری سوری، در کتاب مصور خود خاطرات دوران کودکی اش را در دهه های 1970 و 1980 در لیبی، سوریه و فرانسه بازگو میکند. بر خلاف داستان مصور مرجان ساتراپی، "پرسپولیس"، که در آن اینگونه القا می شود که گویا کل جامعه ی ایران اهل موزیک و رقص و مشروب و طرفدار برابرحقوقی زن و مرد و آزادی های جنسی بوده اند و هستند و فقط حکومت ایران است که مخالف آزادی های غربی ست، کتاب "عرب فردا" با صراحت و صداقتی که در بین ایرانیان کم یافت میشود پرده از عمقِ خشونت، بربریت و عقب ماندگیِ جوامع مسلمان برمیدارد. 

با اینکه کتاب "عربِ فردا" بسیار ساده نوشته شده و بیشتر صفحه با کارتون پُر شده، ریاض سطوف در انتقال اطلاعات پیرامون تاریخ سیاسی خاور میانه بسیار موفق است. اطلاعات سیاسی بازگو شده در کتاب و نگاه جامعه شناسانه ی نویسنده به خشونت و عقب ماندگیِ ریشه دار در آن کشورها، باعث می شود که خواننده از تفکر غیرعاقلانه و غیرمنطقی ای که می پندارد کشورهایی مانند سوریه، لیبی، و حتی ایران یک شبه و بطور ناگهانی و اتفاقی به عقب بازگشتند فاصله بگیرد. 

"عربِ فردا" تا کنون به 16 زبان منتشر شده است. 


ریاض سطوف
Riad Sattouf

چارلی ابدو
Charlie Hebdo

نام کتاب به انگلیسی:
The Arab of the Future: A Childhood in the Middle East

به فرانسوی:
L'Arabe du futur: Une jeunesse au Moyen-Orient

به آلمانی:
Der Araber von morgen: Eine Kindheit im Nahen Osten

(یکم فوریه 2020)
.

یکشنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۸

کتک کاری بین وکیل ها و پزشک ها در پاکستان


در اواسط ماه گذشته حدود 250 وکیل به بیمارستانی در شهر لاهور در پاکستان حمله کردند، پنجره ها و وسایل آن را خُرد کردند و پزشک ها را مورد ضرب و شتم قرار دادند. دلیل خشم و حمله ی وکیل ها این بود که پزشک ها ویدئویی را در اینترنت قرار داده بودند که نشان میداد آنها در یک درگیری قبلی وکیل ها را کتک زده و "روی آنها را کم کرده بودند". گویا درگیری اولی به این بهانه اتفاق افتاده بود که وکیلی قصد داشت در صف بیمارستان خود را جلو بیندازد.

وکیل ها که همگی کت و شلوارهای رسمی و شیک پوشیده بودند به بخش قلب (کاردیولوژی) بیمارستان نیز حمله کردند. برخی از آنها چوب و چماق در دست داشتند و برخی حتی اسلحه. پس از حمله ی آنان، پزشکها و پرستاران همگی از بخش فرار کردند، که این منجر به مرگ سه تن از بیماران شد.

تا تاریخ 20 دسامبر حدود 80 نفر از وکیل ها توسط پلیس دستگیر شده بودند. یکی از وکیل هایی که شناسایی شده و پلیس به دنبال او بود، برادرزاده (یا خواهرزاده؛ در زبان انگلیسی مشخص نمی شود) نخست وزیر پاکستان عمران خان است. 

منبع:
The Week, 21 December 2019, Issue 1258, page 7

(19 ژانویه 2020)
.