چهارشنبه، اسفند ۰۴، ۱۴۰۰

گفتگوی پدر و پسر درباره انتخاب حزب پسر


پسر: من تصمیم گرفتم هیتلر بشم! 

پدر: عزیزم، آخه تو که همه ش میگی دوست داری اپوزیسیون باشی، مبارز باشی، چریک باشی، تروریست باشی، طرفدار صلح و عشق و اینجور چیزا باشی! 

پسر: پس اگه اینطوره، میخوام استالین بشم! 

پدر: عزیزم، استالین قراره بزودی گارباچف بشه که هنوز خودم هم نمیدونم چیست، چه برسه به تو! 

پسر: حالا که اینطوره، پس بهتره خمینی بشم! 

پدر: عزیزم، این کشور سی میلیون خمینی در همین کشور داره، چند میلیون هم در عراق که خود همون خمینی اونجا بود و افغانستان و یمن و لبنان و امثالهم. فکر نکنم شانس داشته باشی! 

پسر: پس اصلا میرم خواننده میشم! 

پدر: فکر بدی نیست. دوست داری چه جور خواننده ای بشی؟ 

پسر: "فرهاد"! 

پدر: عزیزم، این کشور "آهنگران" داره! آخه کی میاد به ترانه ی تو با ساز پیانو برای محمد گوش بده؟! 

پسر: پس میرم فیلمساز میشم! 

پدر: اینم خوبه. پول هم شاید توش باشه. چه جور فیلسمازی میخوای بشی؟ 

پسر: "اصغر فرهادی"! 

پدر: عزیزم، چرا؟ از فیلمهاش خوشت میاد؟ من که دیدم تو همه ش رامبو و سیلوستر استالونه و اینجور چیزها نگاه میکنی! 

پسر: آخه حداقل تو اسمش یه "فرهاد" داره! 

پدر: عزیزم، من دیگه جون ندارم. تو الان شصت و پنج سالت شده دیگه! حالا برو باز هم فکرهات رو بکن، شاید بالاخره راهت رو پیدا کنی! 


23 فوریه 2022 به وقت آلمان (ساعت یک و نیم نصف شب صبح زود روز هنوز ظهورنکرده ی چهارشنبه) 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر