یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۴۰۲

گفتگوی نامرئی و تصادفی من و شرکت تلفنم


نشسته بودم تو اتوبوس، میخواستم آنلاین یک کتاب بخونم. یک کتاب داستان بسیار معمولی، بزبان‌ انگلیسی، در یک وبسایت خیلی معتبر غربی. تا میزدم رو لینک کتاب، اینترنتم برای فقط اون صفحه قطع میشد.‌ ده- بیست باری این کار را کردم که سعی کردم لینک کتاب را باز کنم. کمی هم تنظیمات صفحات اینترنتی را دستکاری کردم، به این امید که بالاخره بتوانم کمی کتاب بخوانم، حتی اگر شده آنلاین و در اتوبوس. 

وسط تلاشهای نافرجامم یکهو صفحه شرکت تلفنم روی صفحه موبایلم ظاهر شد، با آدرس و لوگوی رسمی خودش، و ازم با نوشته پرسید: این صفحه ای که میخوای  بری توش، مال هجده سال به بالاست. تو هجده ساله هستی؟ لاگ-این کن، ببینم کدوم خری هستی! من هم در بخش لاگ-این به انگلیسی بجای اسم نوشتم «فاک یو» و بجای پسوورد «بیشتر و بیشتر». اینجا بود که صفحه اینترنتی شرکت تلفنم خیلی قاتی کرد، و ازم دوباره با نوشته پرسید: تو میخوای با من چت کنی؟ گفتم نه والله. من داشتم بهت فحش میدادم. کیرخر کونی الدنگ، تو میخواستی با من چت کنی! چند سالته و از اینجور حرفها. خلاصه، قبل از اینکه بیشتر چت کنه و تمایلش به دیالوگ رو نشون بده، براوزر رو بستم و موبایلم رو چپوندم تو کیفم. 


سه شنبه 24 اکتبر 2023، غروب، مغربیات. 



انتشار در این وبلاگ: 05 نوامبر 2023 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر