دوشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۹۴

غم و غصه ما رو رها نمی کنه؟!



غم و غصه ما رو رها نمی کنه یا ما غم و غصه رو رها نمی کنیم؟! به احتمال زیاد مورد دوم بیشتر صدق می کنه. فرهنگ ایرانی عجین شده با غم و غصه و آه و ناله. همه جا می بینی همه دارند می نالند؛ از زندگی، از عشق، از وضعیت مالی، از دوست و رفیق، از فرزند، از پدر و مادر و ... در زندگی ایرانی ها موضوعی نیست که باعث نالیدن نشه. وقتی هم به این مسئله اعتراض می کنی، می گویند شرایط، ما رو به این روز انداخته. ولی واقعیت این است که انسان قادر است در شرایط بد هم از زندگی لذت ببرد و قدر لحظه های خوب زندگی را بداند. ولی متاسفانه فرهنگی که تفریحش شرکت در مراسم روضه خوانی و اشک ریختن برای حسین تشنه در کربلاست، این توانایی را از انسان های آن جامعه می گیرد.

مسلما شرایط بد بر انسان ها تاثیر منفی می گذارد و آنها را به سمت غم و غصه سوق می دهد، ولی از طرف دیگر غرق شدن در غم و یاًس نیز جلوی هر گونه تغییر جدی در جامعه را می گیرد و امید به یک آینده ی بهتر را در انسان می کشد. تغییر یک جامعه فقط با سرزندگی و پویایی افراد آن جامعه ممکن می شود، واین چیزی ست که کاملا با فرهنگ غم پرستی مغایرت دارد.

شاید این حرف که انسان ها قادرند در شرایط دشوار و بد هم روحیه خود را حفظ کنند، شادی کنند و امید داشته باشند، اغراق آمیز به نظر برسد. ولی کافی ست نگاهی به دنیای شعر دهه های گذشته در ایران بیندازیم. برای نمونه اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، شاملو و سهراب سپهری تقریبا همدوره بوده اند و در شرایط و فضایی مشابه می زیسته اند. شرایطی که هیچ کس نمیتواند بد بودنش را انکار کند. در این شرایط یکی مثل اخوان دچار یاس عمیق می شود و با شعرش دنیا را بر سر آدم خراب می کند و هر گونه امید را در خواننده می کُشد. یکی مثل فروغ، با اینکه صدای زنی عصیانگر را بازتاب می دهد، ولی زنی ست به شدت افسرده و افسردگی اش را به خواننده منتقل می کند. اما در مقابل این دو ما کسانی مثل شاملو و سهراب سپهری را داریم. شاملو با اینکه به دردها و زشتی های جامعه می پردازد، ولی پُر است از شور، و روحیه ی مقاومت، مقابله و مبارزه را در آدم تقویت می کند. و شعر سهراب، ما را با زندگی آشتی می دهد. این نشان می دهد که حتی در شرایط بد هم می توان طور دیگری به زندگی نگاه کرد.

همه حرف سهراب در این خلاصه می شود که "چشم ها را باید شست. جور دیگر باید دید". ما عادت کرده ایم که همه ش نیمه ی خالی لیوان را ببینیم و برای همین دائما در عذابیم. تاکید بیش از اندازه بر کاستی ها و زشتی ها مانع این می شود که بتوانیم زیبایی های زندگی را هم ببینیم و از آن لذت ببریم. این معضل در همه عرصه ها خود را نشان می دهد، از زندگی روزمره ی ما گرفته تا زندگی سیاسی و اجتماعی مان. و این دلیل اصلی خمودگی و رخوت جامعه ایرانی ست. اگر واقعا می خواهیم زندگی بهتری داشته باشیم، اولین پیش شرطش تغییر نگاه مان است. یاس و ناامیدی فقط برای خودمان کُشنده نیست، بلکه ما هر روزه این زهر را به دیگران نیز تزریق می کنیم. اگر به خودمان رحم نمی کنیم، حداقل به فکر دیگران باشیم!


سپتامبر 2011

 .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر