یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۴

زمين و مرد سرخ



ترجمه: آزاده سپهری

ايالتِ واشنگتن‌، واقع در شمالِ غربی آمريكا‌، سرزمينِ «دوواميش‌ها» (قبيله‌ای سرخ‌‌پوست‌) بود‌، كه خود را مانند همه‌ی سرخ‌‌پوست‌ها جزيی از طبيعت می‌دانستند و در كمالِ يگانه‌گی با آن می‌زيستند‌. در سال 1855 فرانكلين ‌پی‌يِرس‌، چهاردهمين رييس‌جمهورِ ايلاتِ متحده‌ی آمريكا‌، از دوواميش‌ها خواست كه زمينِ‌شان را بفروشند و در اردوگاه (indian reservation) زنده‌گی كنند‌. «چيف سه‌آتِل» ‌، رييسِ قبيله‌ی دوواميش‌، در ‌پاسخ به اين ‌پيشنهاد سخن‌رانی‌ای در مقابل و در خطاب به رييس‌جمهوری آمريكا (‌«‌رييسِ بزرگ قبيله در واشنگتن») ايراد كرد‌، كه متنِ كاملِ آن از نظرِ‌تان می‌گذرد‌.

*          *          *

رييسِ بزرگ قبيله در واشنگتن خبر فرستاده‌، كه می‌خواهد زمينِ ما را بخرد‌.

رييسِ بزرگ همچنين ‌پيامِ دوستی برای ما فرستاده است‌. او خيلی لطف دارد‌، چرا كه ما می‌دانيم او به دوستی ما احتياج ندارد‌. اما ما درباره‌ی ‌پيشنهادِ او فكر خواهيم كرد‌، چرا كه می‌دانيم اگر زمينِ‌مان را نفروشيم‌، مردِ سفيد با اسلحه خواهد آمد و زمينِ ما را خواهد گرفت‌. چه‌گونه می‌توان آسمان را خريد يا فروخت‌- و يا گرمای زمين را‌؟ تصورِ آن برای ما غريب است‌.

وقتی كه ما صاحبِ تازه‌گی هوا و تلاٌلوی آب نيستيم‌، چه‌گونه می‌خواهيد آن‌را از ما بخريد‌؟

ما تصميمِ‌مان را خواهيم گرفت‌.

رييسِ بزرگ در واشنگتن می‌تواند به حرف‌های "‌سه‌آتِل‌" اعتماد داشته باشد‌، همان‌قدر مطمئنانه كه برادرِ سفيدِ ما از بازگشتِ فصل‌ها مطمئن است‌.

واژه‌گانِ من مانند ستاره اند و غروب نمی‌كنند‌. هر قسمتِ زمين برای مردمِ من مقدس است‌، سوزنی‌های براقِ درختِ كاج‌، ساحلِ شنی‌، جنگلِ مه‌گرفته‌، حشره‌ی وز‌وز‌كننده در فكر و تجربه‌ی مردمِ من مقدس است‌. شيره‌ای كه در درختان جاری‌ست‌، خاطره‌ی مردِ سرخ را حمل می‌كند‌. مرده‌گانِ سفيدها زادگاهِ‌شان را فراموش می‌كنند‌، آن‌گاه كه می‌روند تا در ميانِ ستاره‌گان زنده‌گی نوينی را از سر گيرند‌.

مرده‌گانِ ما هيچ‌گاه اين زمينِ دوست‌داشتنی را فراموش نمی‌كنند‌، چرا كه زمين مادرِ مردِ سرخ است‌. ما جزيی از زمين‌ايم و زمين جزيی از ما‌. گل‌های خوش‌بو، خواهرانِ ما و آهوان و اسب‌ها و عقابِ بزرگ، برادرانِ ما هستند‌. صخره‌های بلند‌، چمن‌زارانِ با‌طراوت‌، گرمای بدنِ اسب و انسان‌- همه‌ی اين‌ها به يك خانواده تعلق دارند‌.

‌پس وقتی رييسِ بزرگ در واشنگتن برای ما خبر می‌فرستد كه می‌خواهد زمينِ ما را بخرد‌، زيادی از ما انتظار دارد‌. رييسِ بزرگ به ما خبر داده‌، كه می‌خواهد به ما جايی دهد كه بتوانيم در آن راحت و برای خودِ‌مان زنده‌گی كنيم‌. او ‌پدرِ ما خواهد بود و ما فرزندانِ او‌. اما آيا اين عملی شدنی‌ست‌؟ خدا مردمِ شما را دوست دارد و فرزندانِ سرخ‌اش را ترك گفته است‌. او ماشين‌هايی می‌فرستد تا مردِ سفيد را در كارش ياری دهند و برای او دهاتِ بزرگ می‌سازد‌. او مردمِ شما را روز به روز قوی‌تر می‌كند‌. به زودی شما زمين را لب‌ريز خواهيد كرد‌، مانند رودی كه ‌پس از بارانی نا‌منتظره از گردنه‌ها سرازير می‌شود‌. خلقِ من مانند مدِ درياست‌، منتها بی بازگشت‌. نه‌، ما از نژادهای متفاوتی هستيم‌. كودكانِ ما با يك‌ديگر بازی نمی‌كنند و سال‌خورده‌گانِ ما قصه‌های متفاوتی می‌سرايند‌. خدا با شما خوب است‌، و ما يتيم‌ايم‌. ما درباره‌ی ‌پيشنهادِ شما در موردِ خريدِ زمينِ‌مان فكر خواهيم كرد‌. اين آسان نخواهد بود‌، چرا كه اين زمين برای ما مقدس است‌. اين جنگل‌ها ما را به شوق می‌آورند‌. نمی‌دانم‌، شايد سرشتِ ما با شما متفاوت است‌.

آبِ زلالی كه در جوی‌بارها و رودها حركت می‌كند‌، فقط آب نيست‌، بل‌كه خونِ اجدادِ ماست‌. اگر ما اين زمين را به شما فروختيم‌، شما بايد بدانيد كه اين زمين برای ما مقدس است و به فرزندانِ‌تان بياموزيد كه اين زمين برای ما مقدس است و اين‌كه تصاويرِ گذرا در زلالی دريا‌، زنده‌گی مردمِ من را بازگو می‌كند‌.

صدای دل‌نشينِ آب ‌، صدای ‌پدرانِ من است‌. رودها برادرانِ ما هستند‌- آنان عطش ما را خاموش می‌كنند‌، سنگينی قايق‌های ما را تحمل می‌كنند و فرزندانِ ما را سيرآب‌.

اگر ما زمينِ‌مان را فروختيم‌، شما بايد به ياد بياوريد و به فرزندانِ‌تان بياموزيد كه رودها برادرانِ ما - و برادرانِ شما‌- هستند‌، و شما بايد از آن ‌پس به رودخانه‌ها خوبی كنيد‌، همان‌گونه كه به برادرانِ ديگرتان نيز خوبی می‌كنيد‌. مردِ سرخ همواره خود را از مردِ سفيدِ متجاوز كنار كشيده است‌، همان‌گونه كه مه صبح‌گاهی در كوهستان خود را از خورشيد كنار می‌كشد‌. اما خاكسترِ ‌پدرانِ ما مقدس است‌، قبرِ آنان زمينی مقدس است و به همين دليل اين تپه‌ها‌، اين درختان و اين بخش از زمين برای ما مقدس است‌. ما می‌دانيم كه مردِ سفيد ما را نمی‌فهمد‌. اين قسمت از زمين برای او مانند هر قسمتِ ديگری‌ست‌، چرا كه او غريبه‌ای‌ست كه شب‌هنگام می‌آيد و هر چه را دل‌اش خواست از زمين می‌گيرد‌. زمين برادرِ او نيست‌، بل‌كه دشمنِ اوست و وقتی بر او غالب شود‌، به راهِ خود ادامه می‌دهد‌. او قبرِ ‌پدران‌اش را ‌پشتِ سر می‌گذارد - و دل‌نگران نمی‌شود‌. او زمينِ فرزندان‌اش را چپاول می‌كند - و دل‌نگران نمی‌شود‌. قبرِ ‌پدرانِ او و زادگاهِ فرزندان‌اش به فراموشی سپرده شده است‌. او با مادرِ خود‌، زمين، و برادرِ خود‌، آسمان‌، به گونه‌ای رفتار می‌كند كه گويی آنان چيزهايی برای خريدن و فروختن يا غارت كردن می‌باشند‌، مانند گوسفند يا مرواريدهای درخشان‌. حرصِ او زمين را می‌بلعد و چيزی باقی نخواهد گذاشت‌، جز يك كوير‌.

من نمی‌دانم‌- سرشتِ ما با شما متفاوت است‌. سيمای شهرهای شما چشمانِ مردِ سرخ را به درد می‌آورد‌. شايد چون مردِ سرخ وحشی‌ست و نمی‌فهمد‌. در شهرهای سفيدها آرامش وجود ندارد و جايی نيست كه بتوان در آن صدای شكفتنِ برگ‌ها را در بهار شنيد يا صدای وز‌وزِ حشره‌ها را‌. اما شايد فقط به اين خاطر كه من يك وحشی‌ام و نمی‌فهمم‌. سر و صدای شهر انگار اهانتی‌ست به گوشِ ما‌. چه چيز از زنده‌گی باقی می‌ماند اگر آدم صدای تنهای ‌پرنده را نشنود‌، يا مشاجره‌ی شب‌هنگامِ قورباغه‌ها را در بركه‌؟ من مردی سرخ‌ام و اين چيزها را نمی‌فهمم‌. سرخ‌‌پوست‌ها از همهمه‌ی باد لذت می‌برند‌، كه سطحِ بركه را نوازش می‌دهد‌، و از بوی باد كه بارانِ ظهر آن را سبك كرده باشد و يا بوی صنوبر آن را سنگين‌. هوا برای مردِ سرخ ارزش‌مند است‌، چرا كه همه در تنفس شريك‌اند‌- حيوان‌، درخت‌، انسان‌- همه‌ی آنان با يك‌ديگر هم‌نفس‌اند‌. انگار مردِ سفيد هوايی را كه تنفس می‌كند‌، نمی‌فهمد‌، مانند مردی كه روزهاست در حال مرگ‌است‌، بوی تعفن را ديگر حس نمی‌كند‌. اما اگر ما زمينِ‌مان را به شما فروختيم‌، شما نبايد فراموش كنيد كه هوا برای ما ارزش‌مند است‌- كه هوا روحِ زنده‌گی را در ما می‌دمد‌. باد به ‌پدرانِ ما اولين نفس را بخشيد و آخرينِ آن را ‌پذيرا خواهد شد‌. و باد بايد به فرزندانِ ما نيز روحِ زنده‌گی را ببخشد‌. و اگر ما زمينِ‌مان را به شما فروختيم‌، شما بايد آن را به عنوان چيزی ويژه و مقدس ارج نهيد‌، به عنوان جايی كه حتی مردِ سفيد نيز در آن حس می‌كند كه باد عطرِ شيرينِ گل‌های صحرايی را به خود گرفته است‌. ما درباره‌ی ‌پيشنهادِ شما در مورد خريدِ زمينِ‌مان فكر خواهيم كرد‌، و اگر ‌پيشنهادِ‌تان را بپذيريم‌، تنها به اين شرط است كه مردِ سفيد با حيواناتِ اين سرزمين مانند برادرانِ خويش رفتار كند‌.

من يك وحشی‌ام و اين‌گونه می‌فهمم‌. من جسدِ هزاران گاوِ وحشی را ديدم كه مردِ سفيد از درونِ قطاری در حال حركت‌، آماجِ گلوله قرار داده بود‌. من يك وحشی‌ام و نمی‌توانم بفهمم كه چه‌گونه می‌تواند يك اسبِ آهنی دود‌كُن مهم‌تر از يك گاوِ وحشی باشد‌، كه ما تنها زمانی آن‌را می‌كُشيم كه برای زنده ماندن لازم باشد‌. انسان بدون حيوانات چه خواهد بود‌؟ اگر حيوانات از روی زمين می‌رفتند‌، انسان از تنهايی روح از بين می‌رفت‌.

هر آن چه بر سر حيوانات بيايد‌، بر سر انسان نيز خواهد آمد‌. همه چيز به هم وابسته است‌.

هر آن چه گريبانِ زمين را بگيرد‌، گريبانِ ‌پسرانِ زمين را نيز خواهد گرفت‌.

شما بايد به فرزندانِ‌تان بياموزيد كه زمينِ زيرِ ‌پای آنان‌، خاكسترِ ‌پدربزرگانِ ماست‌. برای اين‌كه آنان به زمين احترام بگذارند‌، به آنان بگوييد كه زمين مملوست از روحِ اجدادِ ما‌. به فرزندانِ‌تان چيزهايی را بياموزيد كه ما به فرزندانِ‌مان می‌آموزيم‌. زمين مادرِ ماست‌. هر آن چه گريبانِ زمين را بگيرد‌، گريبانِ ‌پسرانِ زمين را نيز خواهد گرفت‌. وقتی انسان‌ها روی زمين تف می‌كنند‌، در واقع به خودِ‌شان تف كرده‌اند‌. چرا كه ما اين‌را می‌دانيم‌، زمين متعلق به انسان نيست‌، انسان متعلق به زمين است‌- اين را ما می‌دانيم‌. همه چيز به هم وابسته است‌، مانند خون كه خانواده را يكی می‌كند‌. همه چيز به هم وابسته است . هر آن چه گريبانِ زمين را بگيرد‌، گريبانِ ‌پسرانِ زمين را نيز خواهد گرفت‌. انسان شالوده‌ی زنده‌گی را نيافريده‌، او فقط تاری از آن است‌. هر آن‌چه شما با آن بكنيد‌، در واقع با خودِ‌تان‌كرده‌ايد‌. نه‌، روز و شب نمی‌توانند با هم زنده‌گی كنند‌.

مرده‌گانِ ما در رودهای شيرينِ زمين به زنده‌گی ادامه می‌دهند‌، با قدم‌های آهسته‌ی بهار بازمی‌گردند و روحِ آنان در باد است‌، كه سطحِ بركه را به حركت در می‌آورد‌.

ما درباره‌ی ‌پيشنهادِ شما در مورد خريدِ زمينِ‌مان فكر خواهيم كرد‌. اما مردم ِ من می‌‌پرسند‌، آخر مردِ سفيد چه می‌خواهد‌؟ چه‌گونه می‌توان آسمان يا گرمای زمين را خريد‌- يا سرعتِ بزِ كوهی را‌؟ چه‌گونه ما می‌توانيم اين چيزها را به شما بفروشيم و چه‌گونه شما می‌توانيد آن‌را بخريد‌؟ آيا شما می‌توانيد هر كاری دلِ‌تان خواست با زمين بكنيد‌، فقط به اين دليل كه مردِ سرخ تكه كاغذی را امضا می‌كند و به مردِ سفيد می‌دهد‌؟ وقتی كه ما تازه‌گی هوا و تلالو آب را صاحب نيستيم‌، چه‌گونه شما می‌توانيد آن‌را از ما بخريد‌؟ آيا می‌توانيد گاوهای وحشی را بخريد‌، زمانی كه آخرينِ آن كشته شده باشد‌؟

ما درباره‌ی ‌پيشنهادِ شما فكر خواهيم كرد‌. می‌دانيم اگر نفروشيم‌، مردِ سفيد با اسلحه خواهد آمد و زمينِ ما را خواهد گرفت‌. اما ما وحشی هستيم‌. مردِ سفيد كه فعلا به طور موقت قدرت در كفِ اوست‌، فكر می‌كند خداست و زمين مالِ اوست‌. چه‌گونه يك انسان می‌تواند صاحبِ مادرش باشد‌؟

ما در‌باره‌ی ‌پيشنهادِ شما در مورد خريدِ زمينِ‌مان فكر خواهيم كرد‌. روز و شب نمی‌توانند با هم زنده‌گی كنند‌- ما در‌باره‌ی ‌پيشنهادِ شما فكر خواهيم كرد‌. ما در حاشيه و در صلح زنده‌گی خواهيم كرد‌. مهم نيست كه ما روزهای باقی‌مانده‌مان را در كجا به سر ببريم‌. كودكانِ ما ‌پدرانِ خود را سر‌افكنده و شكست‌خورده ديدند‌. جنگ‌جويانِ ما تحقير شدند‌. ‌پس از شكست آنان روزها را تلف می‌كنند و جسمِ‌شان را با خوراكی‌های شيرين و نوشيدنی‌های قوی مسموم‌.

مهم نيست كه ما روزهای باقی‌مانده‌مان را در كجا به سر می‌بريم‌، ديگر چيزی زياد از آن باقی نمانده است‌. چند صباحی‌، چند زمستان‌- و ديگر هيچ كودكی از قبيله‌های بزرگ كه روزی در اين سرزمين زنده‌گی می‌كردند يا الآن در دسته‌های كوچك در جنگل‌ها ‌پرسه می‌زنند‌، وجود نخواهد داشت تا بر سرِ قبرِ مردمی سوگ‌واری كند‌، كه زمانی قوی و ‌پر از اميد بودند‌، مانند مردمِ شما‌.

اما چرا من بايد برای زوالِ خلق‌ام سوگواری كنم‌؟ خلق‌ها از انسان‌ها تشكيل می‌شوند و نه از هيچ چيز ديگر‌. انسان‌ها می‌آيند و می‌روند‌، مانند موج‌های دريا‌. حتی مردِ سفيد‌، كه خدای‌اش با او سخن می‌گويد‌، مانند دوست با دوست‌، نمی‌تواند از سرنوشتِ مشترك فراری باشد‌. شايد ما برادر باشيم . بايد ديد‌.

يك چيز را ما می‌دانيم‌- چيزی كه شايد مردِ سفيد تازه يك روزی كشف كند‌- و آن اين‌كه خدای ما يكی‌ست‌. شايد شما فكر كنيد كه صاحبِ او هستيد‌، همان‌طور كه می‌خواهيد صاحبِ زمينِ ما شويد‌، اما نه‌. او خدای همه‌ی انسان‌هاست‌- خدای سرخ‌ها و سفيدها به يك‌سان‌. اين زمين برای او ارزش‌مند است‌- و زخمی كردنِ زمين يعنی تحقيرِ آفريننده‌ی آن‌.

سفيدها نيز از بين خواهند رفت‌، حتی شايد زودتر از قبايلِ ديگر‌. ادامه بدهيد‌، بسترِ‌تان را آلوده كنيد‌- شبی در زباله‌ی خويش خفه خواهيد شد‌. اما در حين نابودی تابشی روشن از شما بر می‌خيزد‌- نشات گرفته از قدرتِ خدايی كه شما را به اين سرزمين آورد‌- و شما را تعيين كرد تا بر اين سرزمين حكم برانيد‌. اين حكم برای ما معماست‌. زمانی كه همه‌ی گاوهای وحشی سلاخی شده باشند و اسب‌های وحشی رام و گوشه‌های ‌پنهانِ جنگل‌، سنگين از بوی انسان‌ها و منظره‌ی تپه‌ها خدشه‌دار از سيم‌های سخن‌گو - كجا خواهد بود بيشه‌زار‌، كجا خواهد بود عقاب‌- و به چه معناست وداع گفتن به اسبِ تند‌پا و شكار :

‌پايانِ زنده‌گی و آغازِ زنده ماندن‌. خدا شما را حاكمِ حيوانات‌، جنگل‌ها و مردِ سرخ كرد‌، بنا به دلايلی كه برای ما معماست‌. شايد ما می‌توانستيم اين را بفهميم‌، اگر می‌دانستيم مردِ سفيد چه روياهايی دارد‌، چه آرزوهايی را در شب‌های بلندِ زمستانی برای فرزندان‌اش به تصوير می‌كشد و چه رويايی را در خيالِ آنان می‌‌پروراند‌، كه آنان آرزوی بامداد را می‌كنند‌. اما ما وحشی هستيم و روياهای مردِ سفيد از نظرِ‌مان ‌پنهان است‌. و چون روياهای مرد سفيد از نظرمان ‌پنهان است‌، راهِ خودِ‌مان را خواهيم رفت‌. چرا كه ما بيش از هر چيز به حقِ انسان احترام می‌گذاريم‌، كه هر گونه كه می‌خواهد زنده‌گی كند‌- هر‌قدر هم كه با شيوه‌ی زنده‌گی برادرانِ ديگرش متفاوت باشد‌.

زياد نيست آن چيزهايی كه ما را با يك‌ديگر ‌پيوند می‌‌دهد‌.

ما در‌باره‌ی ‌پيشنهادِ شما فكر خواهيم كرد‌. اگر موافقت كنيم‌، تنها به اين دليل است كه بتوانيم اردوگاهی را‌، كه قول‌اش را داده‌ايد‌، به دست بياوريم‌. آن‌جا شايد بتوانيم اندك روزهای‌مان را آن‌گونه كه می‌خواهيم‌، سپری كنيم‌.

زمانی كه آخرين مردِ سرخ از روی زمين برود و حافظه‌ی او تنها سايه‌ی ابری باشد بر سبزه‌زاران‌، باز هم روحِ ‌پدرانِ من در اين سواحل و اين جنگل‌ها به زنده‌گی ادامه خواهد داد‌. چرا كه آنان اين سرزمين را دوست می‌داشتند‌، همان‌گونه كه نوزاد تپشِ قلبِ مادرش را‌.

اگر ما اين زمين را به شما فروختيم‌، آن را دوست داشته باشيد‌، همان‌گونه كه ما آن را دوست داشتيم‌؛ از آن محافظت كنيد‌، همان‌گونه كه ما از آن محافظت می‌كرديم‌؛ خاطره‌ی اين سرزمين را زنده نگه داريد‌، همان‌گونه كه هست وقتی كه آن را به دست می‌آوريد‌. و با همه‌ی قدرتِ‌تان‌، روحِ‌تان و قلبِ‌تان آن را برای فرزندانِ‌تان نگه داريد و دوست‌اش داشته باشيد‌، همان‌گونه كه خدا همه‌ی ما را دوست می‌دارد‌.

چرا كه ما يك چيز را می‌دانيم‌- و آن اين‌كه خدای همه‌ی ما يكی‌ست‌. اين زمين برای او مقدس است‌. حتی مردِ سفيد نمی‌تواند از ‌پذيرشِ سرنوشتِ مشترك بگريزد‌. شايد ما برادر باشيم‌. بايد ديد‌.


(اولین انتشار در نشریه قاصدک، شماره ی 9، ژوئن 1996)

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر