سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۴

آدم چقدر باید «نُرمال» باشد تا بتواند «دیوانگان» را درک کند؟



تعداد فیلمسازانی که در فیلم هایشان به زندگی و مشکلات بیماران روحی می پردازند، در سالهای اخیر رو به افزایش بوده. این پدیده آنچنان که شاید برخی ها فکر کنند، چندان بدیهی نیست. حتی در جوامع مدرن غربی در رابطه با بیماری های روحی چندان که باید روشنگری نشده و این جوامع نیز برخوردی مناسب با بیماران روحی ندارند. بسیاری از مردم حتی نمی توانند تشخیص دهند که فردی مبتلا به بیماری ای روحی ست، چه برسد به آنکه بدانند چگونه باید با او برخوردی درست داشت. بیماران روحی در بسیاری موارد مورد تمسخر دیگران قرار می گیرند، که این باعث هر چه بیشتر فاصله گرفتن آنان از انسانها و انزوای اجتماعی شان می شود. به دلیل عدم روشنگری در این زمینه خانواده های این افراد نیز معمولا تحت فشار شدید قرار دارند و نمی توانند چنان که باید به آنها کمک کنند.

در رسانه های برخی کشورهای غربی هنوز هم در قرن بیست و یکم بیماران روحی به عنوان جانی و جنایتکار نمایانده می شوند. برای نمونه در رسانه های بریتانیا فقط زمانی از اسکیزوفرونی نام برده می شود، که فردی اسکیزوفرن مرتکب قتل شده باشد. این باعث شده که بسیاری از بریتانیایی ها این تصور را پیدا کنند که همه افراد مبتلا به اسکیزوفرنی خطرناک و قاتل اند. برایان سمپِل در مقاله ای در ایندپندنت به این معضل اشاره کرده است.
فیلمسازانی که در این شرایط به موضوع بیماری های روحی یا معلولیت های ذهنی می پردازند و ریسک از دست دادن تماشاچی را پذیرا می شوند، در واقع در این زمینه پیشاهنگ اند و باید برای کارشان ارزشی بالا قائل شد.


در این جا به طور خیلی خلاصه چند فیلم را که خودم دیده ام، با ترتیب زمانی معرفی می کنم:

(کمدی تراژیک، نروژ، 2001)
دو مرد در بیمارستانی روانی با هم آشنا و دوست می شوند. بعد از دو سال این دو مرخص می شوند و با هم در آپارتمانی شروع به زندگی «عادی» می کنند؛ زندگی ای که برای آنها پُر از هیجان و ماجراست.


الینگ – بدون مادرم هرگز (عنوان آلمانی فیلم)
(کمدی تراژیک، نروژ، 2003)
عنوان اصلی فیلم Mors Elling است. این فیلم به پیشینه زندگی الینگ قبل از اینکه به بیمارستان بیفتد، می پردازد. الینگ با چهل سالگی هنوز هم پیش مادرش زندگی می کند و کاملا به او وابسته است. او به ندرت از خانه خارج می شود و با تفریح هیچ میانه ای ندارد. مادرش بدون اینکه به او بگوید برای هر دوی شان سفری تدارک می بیند و الینگ بعد از دعواهای شدید بالاخره راضی می شود او را همراهی کند. این سفر و زندگی در بین مردم برای الینگ شبیه سفر به کره مریخ است و او هر دقیقه با چالش هایی جدید روبرو می شود.


(کمدی تراژیک، محصول مشترک مقدونیه و آلمان، 2005)
مردی خشن و دعوایی که تازه از زندان آزاد شده، مجبور می شود تعمیرات خانه زنی را که تازه از بیمارستانی روانی مرخص شده، به عهده بگیرد. بر خلاف میل اولیه مرد، این دو به هم نزدیک می شوند و زندگی شان دستخوش تغییراتی می شود.


(کمدی تراژیک، محصول مشترک بریتانیا و کانادا، 2006)
الکس در سفری با ماشین دختری را سوار می کند. آنها تصادف می کنند و دختر می میرد. الکس که دچار عذاب وجدان است، می خواهد هر طور شده خودش خبر مرگ دختر را به خانواده اش بدهد. ولی وقتی با مادر دختر روبرو می شود، می بیند که او از خبر مرگ دخترش اصلا ناراحت نیست و به فکر تمیز کردن خانه اش است. بعد از مدتی الکس متوجه می شود که مادر دختر دچار بیماری اوتیسم است. با این وجود او تصمیم می گیرد تا مراسم دفن دختر آنجا بماند. بر اثر نزدیک شدن به مادر دختر، تغییراتی در نوع نگاه الکس به وجود می آید و در این اثنا عاشق زنی می شود.


تاکسی رادیو بلگراد (عنوان آلمانی فیلم)
(کمدی تراژیک، محصول مشترک صربستان و آلمان، 2010)
(عنوان انگلیسی فیلم: The Woman with a Broken Nose ، زنی با بینی شکسته)
یک تاکسی ران در بلگراد زنی جوان با نوزادش را سوار می کند. در ترافیکِ روی یک پُل زن به ناگهان از ماشین پیاده می شود و از بالای پُل به داخل رودخانه می پرد. مرد تاکسی ران با نوزاد تنها می ماند و به دلیل یکسری اتفاقات تصمیم می گیرد خودش از او نگهداری کند. بعد از مدتی پرستاری از زن را نیز متقبل می شود.


(کمدی تراژیک، آلمان، 2010)
سه جوان مبتلا به بیماری های گوناگون روحی (توره، آنورکسی، اختلال وسواس فکری-عملی) از بیمارستان فرار می کنند و با هم راه ایتالیا را در پیش می گیرند. پدر یکی از آنان که سیاستمدار است، به همراه زن روانپزشکی که مسئول آنها بوده، به تعقیب آنها می پردازند.
در عنوان اصلی فیلم Vincent will Meer با کلمات بازی شده. در چنین جمله ای معمولا  mehr به کار میرود، که به معنی بیشتر است. Meer به معنی دریاست. در واقع عنوان فیلم تداعی کننده «وینسنت بیشتر میخواهد» است، با آنکه ترجمه کلمه به کلمه آن «وینسنت دریا میخواهد» است.


(پلیسی، آلمان، 2012)
در این فیلم تلویزیونی از سری فیلم های پلیسی و پُر بیننده ی «تات اورت»، شاهد اصلی یک قتل، زنی اسکیزوفرن است، که پلیس ها باید بسیار تلاش کنند تا بتوانند از زبان و حرفهای او کشف رمز کنند.


(کمدی، آلمان، 2013)
اداره کار یک مرد بیکار را مجبور به کار در خانه ای میکند که در آن سه نوجوان زندگی میکنند. یکی شان دختری فلج است، یکی شان مبتلا به سندرم داون و دیگری مبتلا به اوتیسم است. مرد با کمک دوست نزدیکش از قابلیت های پسر مبتلا به اوتیسم برای برنده شدن در قمار «سواستفاده» میکند.


(پلیسی، آلمان، 2013)
در این فیلم تلویزیونی از سری فیلم های پلیسی و پُر بیننده ی «تات اورت»، یک کارآگاه پلیس بعد از جراحی مغزی دچار توهمات و علائمی شبیه به اسکیزوفرنی شده بوده. بعد از مداوا به کارش برمیگردد، ولی هم همکارانش، هم خودش شک دارند که چیزهایی که می بیند، واقعی ست یا محصول تخلیلاتش هستند. البته این موضوع حاشیه ای فیلم است، ولی همین که به چنین موضوعی اشاره شده، خودش گامی بسیار بزرگ است.


فوریه 2014
 .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر